زبان شناسان در یک تقسیم بندی معروف زبان ها را به گروههایی تقسیم می کنند که از نظر ریشه به هم نزدیک هستند و این تقسیم بندی را خویشاوندی می گویند.زبان فارسی در این تقسیم بندی جزو گروه هند و اروپایی است که با زبان هایی چون ایتالیایی فرانسوی المانی و انگلیسی خویشاوند است بر عکس با زبان عربی هیچ خویشاوندی ندارد.

زبانهای ایران باستان

1- زبان مادی

این زبان متعلق به قوم ماد است که در حدود قرن 7 ق.م به حکومت رسیده اند.از این قوم جز چند واژه که اکثرا اسم خاص هستند وبه صورت غیر مستقیم از طریق مکتوبات اشوری به ارث رسیده چیز دیگری به دست نیامده است.
از این زبان نوشته یی تاکنون به دست نیامده است به همین دلیل نمی دانیم که این زبان به رشته ی تحریر در امده است یا نه؟
سه واژه ی مادی
Zba اعلام کردن Vazarakaبزرگ Spakaسگ

2-زبان سکایی

این زبان زبان قوم سکا است که در شاهنامه همان قوم تورانیان می باشند. سکاها به دو شعبه تقسیم می شدند که داریوش کبیر در کتیبه نقش رستم از هر دو شعبه نام برده است.
متاسفانه از این زبان هم نوشته ای به دست نیامده است که مکتوب شدن انرا نشان دهد.
سه نمونه واژه ی سکایی:
Pada پا Aspa اسب Hapta هفت

3- زبان اوستایی

این همان زبانی ست که کتاب مقدس زردشتیان به ان نوشته شده است. این زبان طبق نظر زبان شناسان ساده ترین و کامل ترین خط است این زبان کهن ترین زبان ایرانی است که از ان اثار مکتوب باقی مانده است. این زبان پس از به اتش کشیدن اوستا توسط اسکندر از طریق موبدان که انرا سینه به سینه نقل می کردند بر جای مانده است.
خط اوستایی دارای 48 حرف است که 14 حرف صدادار و 34 حرف بی صدا دارد و بعد از هر کلمه نقطه می گذارند و در انتهای جمله ها سه نقطه بصورت مثلث گذاشته می شود و این خط از راست به چپ نوشته می شود.
انتیل دوپرون فرانسوی اولین غیر زردشتی است که زبان اوستایی را فرا گرفت و همچنین وی اوستا شناسی را پایه گذاری کرد.
اوستا دارای 5 بخش است :
1. یسنا : به معنای ستایش که شامل سروده ها و دعاهای دینی است.
2. یشت : به معنای ستایش است.
3. وندیداد : به معنی قانون ضد دیو است که شامل مطالبی چون افرینش و اداب دینی می شود.
4. ویسپرد : به معنای همه ی سرودها است.
5. خرده اوستا : به معنای اوستای کوچک است مولف ان را ارتور پادمهر اسپندان موبد موبدان زمان شاپور دوم نام برده اند.این بخش از اوستا شامل نمازها و دعاهایی است که در مراسم دینی انجام می شوند.

4- زبان پارسی

این زبان زبان مردم پارس است و از ان نوشته های بسیاری باقی مانده است که به ارث رسیده از زمان هخامنشیان است و پادشاهان هخامنشی از آن برای ثبت تاریخ و نامهای خود در کتیبه ها استفاده می کرده اند.
پارسیان خط میخی که بابلیان بکار می بردند را کمی تغییر دادند تا برای ثبت زبان خودشان مناسب باشدو همچنین انرا الفبایی نمودند.
خط میخی دارای 36 حرف می باشد که 3 حرف ان اعراب اصلی است و 22 حرف آن صامت+مصوت آ و4 حرف صامت + مصوت (ای) و 7 حرف صامت+مصوت ( _و) است. برای جدا کردن واژه ها از علامت > استفاده می شود.

برگرفته از مجله اطلاعات علمی با تصرف و تلخیص

به نام هستی بخش و به نام افریننده ی عشق

مقدمه و وجه تسمیه ابیانه

غرض از تحریر این نوشته علاقه ایست به آتشی در دل خاکستر

ابیانه که درنظر این حقیر زیباترین ودل انگیز ترین نقطه ی دنیاست.

درمیان تمام عواملی که انسان با آنها زندگی می کند فرهنگ ومیراثی که ازگذشته به ارث می برد می تواندجایگاه او را دراجتماع مشخص کند که خوشبختانه ایران ,کشوری با تمدن ودارای فرهنگ گرانبهایی ست که این عوامل باعث شده تا همواره در طول تاریخ ایرانیان مردمی با فرهنگ وصاحب ارزشهایی از گذشته باشند .یکی از این میراث گرانبها که از عمق تاریخ به ارث رسیده است روستایی ست در دل رشته کوههای کرکس.

موقعیت:

ایران_ اصفهان_پس از عبور از بزرگراهها و جاده ها در حد فاصل جاده ی کاشان _ نطنزبه جاده ای می رسیم که به سمت غرب جدا می شود.دردره های با پستی وبلندی های زیاد که درهرچهارفصل سال زیبائیهای خاص خود را دارد.”برزرود” (barzrood ) نامی ست که به این مسیر داده اند پس از پیمودن بیست کیلومتردر بین کوههاودره ها به روستایی می رسیم با رمزورازهای فراوان.ابیانه روستایی که هنوز می توان رنگ و بوی فرهنگ اصیل ایران باستان را در مراسم . کردار و فرهنگ مردم ان مشاهده کرد.
عده ای وجه تسمیه ی نام این روستا را این گونه بیان کرده اند:از انواع درختان درخت بید در این روستا بیشتر از همه وجود داشته است وبه همین دلیل نام این خطه بیدانه بوده و درزبانی که مردم ابیانه بدان تکلم می کنند (پهلوی دری)به ان “ویونا” (viuna)گفته می شود.( ویونا یعنی باغ پر از بید مجنون _ نام دخترانه_)

شرح مختصری از تاریخ ابیانه:

جوابی دقیق در پاسخ به این سوال که قدمت ابیانه به چند سال پیش بر می گردد وجود ندارد.اماازروی اثار وعلائم موجود می توان قدمت ابیانه را حدس زد.
از انجا که تپه های سیلک کاشان( این تپه های 7 هزار ساله درخیابان امیرکبیر کاشان قرار گرفته ودرحال حاضر مشتمل بر یک تپه جنوبی است که به فاصله ی 500 متر از یکدیگرقراردارندودرجلوی این تپه ها گورستان هایی از انسان های ماقبل تاریخ وجوددارد.)چندین بار مورد تخریب وبازساری قرار گرفته مردمی که در ان می زیسته اند درصدد یافتن مکانی برای زندگی بهتر بر امده اند.و می توان ادعا کرد که یکی از مکانهایی که این قوم برای زندگی برگزیده اند ( به دلیل نزدیک بودن به این روستاو خوب بودن اب وهوا ) ابیانه است وبا این گونه توجیه می توان قدمت ابیانه را تغریبا برابر قدمت تپه های سیلک کاشان دانست
بافت ساختمانی کنونی این روستا دومین بافت ساخته شده ی ابیانه در طول تاریخ است.
ارتفاع این روستا از سطح دریا حدود2100 متر است .
ابیانه روستایی ست پلکانی که سقف هر خانه را می توان حیاط خانه ی بالایی درنظر گرفت و مجموعه ی خانه ها به سینه ی کوهی خاکستری رنگ تکیه داده است:

ابیانه خجسته زاد گاهم ای مایه ی فخر و عزو جاهم

از مادر خاک تاکه زادی بر سینه ی کوه تکیه دادی
(دکتر یحیی حدادی ابیانه)

هنگامی که از تپه های مشرف به این روستا به نمای روستا می نگریم انرا همانند * آتشی سرخ بر دل خاکستر * می بینیم.در پشت کوه شمالی مشرف به ابیانه معدن خاک قرمزی وجود داردکه تمام بناها وخشت های ساختمان های این روستا از این خاک ساخته شده است وقرمزی خاک به دلیل وجود مس در ان می باشد.
ظروف قدیمی و خرابه های بدست امده حاکی از ان است که بنای اولیه ی این روستا بر روی تپه ای خاکی بوده که ” نزاتون ” (nezatoon ) نام دارد ودر بین باغ های این روستا وبا کمی فاسله از بافت کنونی بوده است. و کلمه ی “نزاتون” یا ” آتون ” این را ثابت می کند که مردمی که در این خطه می زیسته اند به شغل سفالگری مشغول بوده اندوبا توجه به انکه در سیلک کاشان نیز سفالهای بدست امده تاریخ انجا را نشان می دهند این موضوع می تواند دلیلی بر نزدیکی تاریخ ابیانه به سیلک کاشان باشد( تپه های سیلک : این تپه های 7 هزار ساله در خیابان امیر کبیرکاشان قرار گرفته ودر حال حاضر مشتمل بر یک تپه شمالی و یک تپه ی جنوبی است که به فاصله ی 500 متر از هم قراردارندو در جلوی این تپه ها گورستان هایی از انسانهای ماقبل تاریخ وجود دارد.) وهمچنین در نزدیکی قلعه نزاتون مجموعه باغ هایی وجود دارد که نام انها ” ساروونه ” (sarvoone) است که برگرفته از کلمه ی ساربانه می باشد واین موضوع نشان می دهد که مردم این خطه زمانی را نیز به شتر داری مشغول بوده اند.
در اطراف بافت کنونی این ده سه قلعه ی حفاظتی دیده می شود که یکی از انها به قلعه ی هرده (herdah ) به معنای پایین ده می باشد وگفته می شود در زمانهای دور دخمه ی زرتشتیان بوده است و هرساله در تاسوعا و عاشورا نخل محله ی پایین ده را از کوهی که این قلعه برروی ان بنا شده است بالا می اورندو همچنین دو قلعه ی دیگر نیز بر روی کوههای دیگر وجود دارند(به جای مانده از زمان ساسانیان) که درگذشته امنیت روستا را برقرار می ساخته اند.
هنگامی که در کوچه های ابیانه قدم می گذاریم علاوه بر دیوارهای سرخ و معماری منحصر بفرد خانه ها پنجره ها توجه ما را به خود جلب می کنند. هرتازه واردی به این روستا می تواند با کمی دقت دهها مدل پنجره ی چوبی را که هریک زیبایی و ویژگی های خاص خود را دارد مشاهده کند و جالب تر اینکه هریک از این پنجره ها نام مخصوصی دارند مانند: ” ارسی ” ( orosi ) و شوقه (shoghe) و….
از دیگر شگفتی های ساختمانی این روستا می توان ضد زلزله بودن خانه ها و خانه های سه یا چهار طبقه ای نام برد که فقط با سنگ – گل – خشت و چوب ساخته شده اندو مهمتر از همه اینکه کوچه ی بن بست در ابیانه وجود ندارد.
داخل خانه های قدیمی با نقشه های متفاوتی ساخته شده است که ازجمله مهمترین انها “چهارصفه “(chaharsofe ) است که شامل راهرویی بصورت علامت + در وسط و اتاق هایی در چهار طرف ان می باشد.دربعضی از خانه ها مانند خانه ی”سفره” (safareh) می توان ویژگی های دیگری از جمله وجود تنور برای پخت نان در طبقه ی دوم ودوربین مدار بسته به سبک قدیمی برای محافظت اهل خانه در برابر حمله ی یاغی ها را مشاهده کرد.

اماکن و بناهای تاریخی

اتشکده هارپاک :

این اتشکده دروسط روستا ودر دامنه ی کوهی با شیب تند قرار گرفته است و شامل سه طبقه است.اگر کمی به خصوصیات ساختمانی این اتشکده دقت کنیم متوجه می شویم که این بنا از عهد ساسانی به جای مانده است.
عده ای نام این اتشکده را تغییر یافته ی کلمه ی “هرپک”(herpak) که در گویش ابیانه ای ها به معنی “زیر پله” است.اما عده ای دیگر این نام را به هارپاک که چهرهای بزرگ وبرتر در تاریخ هخامنشی وماد است نسبت می دهند.در هیچ نقطه ای از ایران اتشکده ای به این نام وجود ندارد اما دلیل وجود داشتن این اتشکده با این نام را در ابیانه را می توان پایبند بودن مردم این خطه به سنت هایشان دانست.
داستان هارپاک از این قرار است:
هوخشتره ( شاه ماد ) پس از نابود کردن آشور به سال 612 ق.م وایجاد امپراطوری ماد ثروت بزرگی برای فرزندش به ارث گذاشت.اما فرزند وی به جای محافظت از این ارزش ها به ظلم کردن و عیاشی پرداخت. شبی خواب دید که از شکم دخترش ( ماندانا ) چشمه ای جوشید که سراسر اسیا را در بر گرفت. تعبیر خواب او چنین بود که دختر او ماندانا پسری به دنیا خواهی اورد که سلطنت را از وی خواهد گرفت.شاه ماد ماندانا را به کمبوجیه
_که مردی نجیب بود_ داد به امید اینکه از وی فرزندی ارام و نجیب مانند خودش به دنیا خواهد امد.
ماندانا کورش را به دنیا اورد و دوباره خواب پادشاه به گونه ای دیگر تکرار شد واین شاه کوروش را به هارپاک _وزیر خود_ سپرد تا کورش را نابود سازد و هارپاک نیز از کشتن این کودک صرفنظر کرد و او را به چوپان دربار (مهرداد ) سپرد و این طفل در قصر پدرش بزرگ شد.سرانجام روزی شاه ماد فرزند ماندانا را شناخت و درصدد انتقام گرفتن از هارپاک بر امد وتا انجا که دستور داد پسر وی را کشتند و در یک مهمانی گوشت بدن پسر به خورد پدر دادندهارپاک با این وجود که از ماجرا با خبر شده بود ولی سکوت کرد.هنگامی که کورش در پارس دست به قیام زد شاه ماد هارپاک را به فرماندهی سپاه برای سرکوب کردن کورش برگزید وهارپاک نیز فرصت را غنیمت شمرد ودر اولین فرصت سپاه را تسلیم کورش نمود و کورش نیز پایتخت ماد را فتح کرد و سلسله ی ماد منقرض شد.و کورش به پاس بزرگواری هارپاک دستور داد تا در جای جای ایران اتشکده هایی را به نام هارپاک بنا کنند.که یکی از انها احتمالا اتشکده ی ابیانه است.

(طبق اخرین تحقیقات که منبع ان هنوز چاپ نشده است نام هارپاک برای اتشکده ابیانه نادرست است)
مسجد جامع ابیانه :
این مسجد در مکانی از روستا واقع است که به ان “میان ده ” می گویند.این مسجد دارای عجایبی از لحاظ تاریخی وزیبایی است که ازجمله ی انها می توان: درب ورودی – منبر قدیمی – ستونهای زیبا ومحراب چوبی منبت کاری شده را نام برد.
درب ورودی این مسجد در سال1311 ه ق بوسیله ی استاد صفرعلی بیدگلی ساخته شده است واستادانی دیگر هم درزمانهای بعد به مرمت خرابیهای در ( البته با همان سبک قدیمی ) پرداخته اند.
درداخل مسجد وروبروی درب ورودی درب دو لنگه ای سیاهرنگی وجود دارد که با عبوراز این دروارد محوطه ای می شویم که پایین تر از مسجد ( ازلحاظ ارتفاع ) قراردارد اما حسی به انسان القا می شود که گویی برای لحظه ای عقل وهوش ازوجود انسان رخت برمی بندد.این همان محراب قدیمی مسجد جامع است.سقف چوبی – کف چوبی وستونهای چوبی هر تازه واردی را به شگفتی وامی دارد.درانتهای این سالن کتیبه ای چوبی مشاهده می شود که برروی ان گل وبوته ونقش ونگارهایی وهمچنین سوره ی یس با خط کوفی حک شده است واین محراب تاریخ 477 ه ق رابر خود دارد و در کنار ان منبر کوچک چوبی به چشم می خورد. این محراب چوبی زیبا به دستورابوجعفرمحمد فرزند علی ساخته شده است.
درشبستان جدید مسجد ستونها ونقش هایی بر روی سقف دیده می شود که ازنوشته های سقف می توان دریافت که تعمیرات سقف این مسجد در سال477 ه ق وتوسط دو برادر به نامهای ملا مهدی و ملا ابوالقاسم انجام شده است. وهمچنین منبری بسیار زیبا در این شبستان وجود دارد که حکایت ازدوره ی سلجوقیان دارد(محرم 466 ه ق )

 

مسجد حاجتگاه :

این مسجد در کنار اسیاب ابیانه ودربستر کوهی سنگی قراردارد در ورودی ان تاریخ 953 ه ق رابر خود دارد و ایوانی نیزدر کنار این مسجد است که گویی در ادای نذرزنی که حاجتش را گرفته بوده ساخته شده است.
مسجد پرزله (porzale )::

این مسجد در محله ای به نام پرزله (porzale) قرار دارد ودر دو طبقه ساخته شده که در سمت شرقی این مسجد 2 ذر وجود دارد که تاریخ درب دو لنگه ای شرقی 1508 ه ق وتاریخ درب یک لنگه ای شرقی 701 (ه ق) می باشد.در طبقه ی دوم دری دولنگه ای بطرف غرب مسجد باز می شود که تاریخ 1501 ه ق را بر پیکر خود دارد. همچنین این مسجد ایوانی بطرف جنوب روستا دارد که از ان می توان براحتی طبیعت و کوههای مقابل روستا را مشاهده کرد.
مسجد یسمان(yosman ):

از این مسجد تاریخی که بتوان قدمت انرا تخمین زد وجود ندارد اما از درخت تنومندی که در کنار ان وجوددارد و عمر ان متجاوز از پانصد سال است می توان دریافت که این مسجد از بناهای قبل از دوره ی صفویه است.
(گفته می شود اکثر مساجد ابیانه قبل از اسلام معبد بوده اند و پس از اسلام به مسجد تبدیل شده اند.)

امامزاده ابیانه :

این امامزاده در محله ی پایین قرار دارد ومدفن دو تن از امامزادگان به نامهای شاهزاده یحیی وشاهزاده عیسی (فرزندان امام موسی کاظم ع ) است.این امامزاده دارای چند ایوان است که زیباترین انها ایوان جنوبی است که در برگیرنده ی طبیعت جنوبی روستا است.

 

هینزا ( hinza ) :

در ضلع جنوب شرقی ابیانه وپس از گذشتن از تپه ای نسبتا بلند وعبور از کنار باغهای سرسبزبه دره ای زیبا ودل انگیز می رسیم که هینزا نام دارد در انتهای این دره ساختمانی به چشم می خورد که نظرات مختلفی در مورد ان وجود دارد:
1- گفته می شود که این مکان گذرگاه بی بی زبیده خاتون بوده و هنگامی که دشمنان وی قصد کشتن او را می کنند او به این کوه پناه می اورد. درزمان ما نیز از این مکان بعنوان زیارگاهی برای مردم مورد احترام است.
2- نظردیگری در مورد این مکان حاکی از ان است که: نام “هینزا” تحریف شده ی نام” میترا”است و مکانی ست برای پرستش میترا الهه ی قبل از زرتشت.( دلیل ان هم می تواند این باشد که ایرانیان باستان بر اساس عقاید خود این معابد را درکنار نهرویا جوی ها می ساختند واین بنا نیز در کنار یک جوی اب همیشه روان ساخته شده است.)
طبق اخرین تحقیقات گفته می شود که نام هینزا برگرفته از هنز اب ( henz ab ) (که در زبان اوستایی به معنی جایی که اب از زمین می جوشد) است می باشد.

 

خانقاه :

دردوره ی شاه عباس صفوی که اسفهان پایثخت ایران شد مقامات دولتی به ابیانه به دلیل اب وهوای مناسب توجه بسیاری داشتند وبه این روستا بسیاررفت و امد می شد به همین دلیل اهالی روستا به فکر خانه ای برای پذیرایی از مهمانان افتادند واین بنا را به نام “خانقاه” بنا نهادند.

چهار صفه های دوره ی صفویه:

در چهار صفه های دوره ی صفویه طبقه ی اول ساختمان اختصاص به اطاق های لازم زندگی روستایی و برر روی این طبقه که با گرفتن شیب زمین سطحی صاف و هموار به دست می امده ساختمان اصلی چهار صفه بنا شده است. به این ترتیب که در چهار جهت اصلی خانه چهار صفه به ابعاد 5/3 در5/4 متر و موازی و قرینه پیش بینی شده و در زوایای چهار گانه ی صفه ها اطاق های نشیمن زمستانی_ انباری یا ( دست دون) به وجود امده است.
در سقف فضای مربع میان چهار صفه نورگیری باز به شکل مربع یا 8 ضلعی منتظم به منظور روشنایی ساختمان و تهویه تعبیه شده است که از این روزنه طبقه ی تحتانی نیز نور می گرفته است.
در ورودی این چهار صفه ها دو لنگه ای است و با حلقه چکش زنگ و گل میخ هایی ارایش یافته است.فضای وسیع چهار صفه در زندگی سنتی مردم و در منطقه ی سردسیر که ایجاب می کرده در مواقع عروسی یا عزا از مردم ده پذیرایی شوداز ضروریات بوده و اگر خانه ای ظرفیت چهار صفه ای نمی داشته سعی شده در ان اطاقی به وسعت بیش از حد معمول به نام پنج دری یامهممان خوانساخته شود دیوار رو به افتاب این پنج دری ها 5 دریچه به ابعاد 20/1 در 80 و بر روی هر یک از انها شبکه های هلالی شکل چوبی با طرح ونقش های هندسی ظریف نصب شده و به نمای ساختمان جلوه ای می داده است.

قلعه ها :

این روستا دارای سه قلعه ی حفاظتی می باشد که در گذشته از این قلعه ها برای محافظت روستا استفاده می شده است و بقایای انها هنوز برروی کوههای شمالی وجنوبی روستا به جای مانده است.

آسیابها :

ابیانه دارای سه اسیاب ابی ( پایین – وسط – بالا ) می باشد که تا چند سال پیش نیز مورد استفاده ی مردم بود اما در چند سال اخیر به دلیل امد و شد زیاد مردم به شهرهای اطراف احساس نیازکمتری نسبت به این اسیابها می شود و متاسفانه این اسیابهای شگفت انگیز(از لحاظ ساختارفرایندی که در انها گندم به ارد تبدیل می شود.)وزیبا نه تنها مورد بی توجهی مردم و میراث فرهنگی قرار گرفته بلکه تخریب انها نیزشدت گرفته است.

غار “پری هل” (parihol):

پس از گذشتن ازکوههای جنوبی مشرف به روستا به کوهی می رسیم که غار زیبایی در ان قراردارد.این غار در زمانهای قدیم پناهگاهی برای چوپانان و گوسفندانشان بوده است ودارای قسمتی است که به ان موزه ی غار گفته می شود که دارای قندیل های اهکی است و می توان ادعا کرد که این غاریکی از زیبا ترین غارهای ایران است.

فرهنگ مردمی و آداب و رسوم ابیانه

با جستجو و تحقیق در مورد فرهنگ مردم ابیانه و با درک حقایقی که گذشته ی این مردم را تشکیل می دهد می توان الگویی را یافت که پیروان خود را به هرآنچه که بایدبرسند وهرانچه می خواهند می رساند.فرهنگ مردم این خطه و همچنین فرهنگ مردم ایران باستان حاصل اهورایی زیستن ودست رنج مردمانی ست که همه ی سختی ها ودشواری های روزگار را به جان خریدند تا فرهنگی را بسازند که نسل های پس از خویش را از ناملایمی ها و کژی ها برهاند. ( اشپگلر : تمدن فقط در سرزمینی پدید می اید که ساکنانش با تلاش فکری وبدنی سخت زندگی کنندوغذابخورند. )
با کمی اندیشه در مورد فرهنگ والگوهای بشر برای زندگی درجهان می توان برتری فرهنگ اصیل ایرانی را به روشنی مشاهده کرد. فرهنگی که ساخته شده یایرانیان باستان وبر اساس نیازهای فردی و اجتماعی هر انسان وهمچنین احساسات و پیوندهای او با جهان طبیعت است.
اما….باعث تاسف و اندوه است که بنشینیم و شاهد از بین رفتن فرهنگ ورسومات نیاکان خود باشیم:

فرهنگ تو رو به زوال است امروز اسودن محال است
(شمیم)

اگر کمی اطراف خود رانگاه کنیم این موضوع به وضوح دیده می شودکه گروههای مختلف از سرزمین های مختلف ( حتی ایران ) قصد نابودی فرهنگ این مرزو بوم را کرده اند

عاشقان ایران بیاییددست در دست هم اجازه ندهیم ارزشها و فرهنگ سرزمین نوربه تاراج رود.

و اما در مورد ابیانه :

چنان که از وضیعت ظاهر وباطن مردم ابیانه پیداست ای مردم بسیار سنت گرا هستند ودرسختی های روزگار نیز تمام سنن خود را حفظ کرده اند که از جمله ی انها می توان پوشیدن لباس سنتی ثوسط زن ومرد – مراسم های عزاداری – شادی – عید نوروز و …. اشاره کرد.
طبقات اجتماعی درابیانه به دو دسته ی ارباب و رعیت تقسیم می شده است که امروزه کم رنگ تراز گذشته به چشم می اید اما هنوز هم دراموری مانند ازدواج سطح اجتماعی خانواده ها در نظر گرفته می شود.
ابیانه ای ها علاوه بر اطراف روستا در شعاع حدود150 کیلومتری این روستا نیز دارای باغ واملاک هستند و از قدیم بر این عقیده بوده اند که هنگامی که قصد تهیه ی میوه ای را برای مصرف خانگی خود دارند باغ میوه ی مورد نظر را تهیه می کنند تا هم خود استفاده کنندو نسل های بعد ودیگران .
از دیگر ویژگی های فرهنگی مردم ابیانه که از قدیم به ان عقیده دارند مساله ی کنترل جمیعت است بدین ترتیب که هر ابیانه ای 2 یا حد اکثر 3 فرزند دارد.

سطح سواد مردم ابیانه:

در زمانی که هنوز مدرسه وارد نظام آموزشی نشده بوددرهر دوره ای دو یا سه خانواده عالم یا ملای باسواد وجود داشته اند و همچنین در خانه های مردم کتابهایی مانند: مثنوی- شاهنامه و… وجود داشته است چنان که مرحوم زین العابدین خوانساری ابیانه در کتاب خود ( ابیانه و فرهنگ مردم آن) نقل می کند:
به خاطر دارم که دراوایل جوانی ودوره ای که با همسالان داشتیم درسهایمان را تمرین می کردیم درمنزل یکی از دوستان وقتی شعری ار کتاب حافظ یا دیگری می خواندیم مادر ان دوست با این که سواد هم نداشت بد خوانی ما را اصلاح می کرد.
در حال حاضر نیزابیانه ای ها هم چون گذشته اهمیت ویژه ای برای کسب علم قائل هستندوامروزه مردان و زنان زیادی ازاین خطه را می توان درجایگاه های بالای سیاسی اقتصادی پزشکی و… در داخل وخارج از کشور مشاهده کرد.

چند مورد از اعتقادات مردم ابیانه:

ابیانه ای هایی که به شهرها و کشورهای مختلف مهاجرت کرده اند هنگامی که به روستا برای چند روزی (حتی برای چند ساعتی) به روستا می آیند خود را ملزم به پوشیدن لباس سنتی ابیانه می دانند.(در هر جایگاه اقتصادی – فرهنگی و… باشند.).

زن و مرد در فرهنگ ابیانه تفاوتی ندارد و همه همدیگررا مانند پدر- مادر- خواهر و برادر می دانند.(به جز تاثیر فرهنگ اسلامی)

در تمام مراسم ها – لباس – زینت آلاتی که مردم استفاده می کنند می توان رنگ وبویی از زمان زرتشتی بودن مردم را دید.(دین مردم ابیانه اسلام است).
در فرهنگ ابیانه دخانیات جایگاهی نداشته و امروزه نیزتعداد افراد سیگاری نسبت به جمیعت بسیار کم

هستند.

عروسی تشریفاتی در ابیانه:

مراسم ازدواج در گذشته دارای تشریفات و رسومات خاصی بوده است که بصورت مختصرومفید به ان اشاره می کنیم.
ابتدا برای ازدواج مواردی از قبیل هماهنگی دختر و پسراز لحاظ اقتصادی-ویژگی های اخلاقی و … در نظر گرفته می شده است و هیچ گاه بین دختر و پسری که از لحاظ موقعیت اجتماعی با هم اختلاف داشتند ازدواج صورت نمی گرفت.
مراسم خواستگاری بصورت پنهانی انجام می گرفت بدین صورت که ابتدا توسط یکی از نزدیکان و یا خویشاوندان رضایت خانواده ی عروس برای مذاکره ی مستقیم جلب می شدو سپس خانواده های عروس و داماد به صحبت می نشستند صحبت های بین دو خانواده در مورد ازدواج زمان زیادی می گرفت و موضوع از تمام جنبه ها بررسی می شد تا پایه های یک زندگی محکم و پایدار ساخته شود و همچنین در این مذاکرات زمان عقد معین می شد.

مراسم عقد

در این مراسم همانند امروز سفره ای چیده می شد و روی سفره قران – شاخه نبات – اینه و چند تخم مرغ قرار داشتند و عروس و داماد بر سرسفره می نشستند و عاقد خطبه ی عقد را می خواند و پس از شنیده شدن _بله_ ازطرف عروس مردم با هلهله نقل و پول بر سر عروس و داماد می ریختند و نزدیکان عروس و داماد را می_ بوسیدند.
پس از مراسم عقد تا زمانی که خانواده ی عروس از داماد و خانواده اش برای شام دعوت می کردند داماد به خانه ی عروس نمی رفت و هر یک ازافراد دعوت شده همراه داماد هدیه ای برای عروس می اوردند.
پس از ان نوبت به دیدار عروس و دامادمی رسید و این کار توسط زنی از طرف عروس و یا داماد انجام می شده است و عروس دستمالی پر از اجیل های محلی به داماد هدیه می داد و در عوض داماد نیزیکی از زینت الات محلی که معمولا از جنس نقره بود را به عروس هدیه می کرد.

عروسی میون بونی(میان بامی)

در زمان توافق شده توسط خانواده های عروس و داماد این مراسم انجام می شد.این نوع عروسی دارای ویژگی هایی بود از جمله اینکه : عروسی میون بونی ویژه ی ارباب ها و کسانی بود که موقعیت اجثماعی بالاتری داشتند بود و همچنین این عروسی سه روز طول می کشید.
زمان برگزاری این نوع عروسی همیشه دو ماه بعد از عید بود ودلیل انرا می توان هوای مناسب در این موقع از سال دانست.

سیاهه نویسی

پس از فراهم شدن تدارکات عروسی تغریبا سه روز قبل از شروع مراسم عروسی از ریش سفید های ده دعوت می شد تا در خانه ی داماد به سیاهه نویسی بپردازند.سیاهه نویسی عبارت بود از تهیه ی لیستی که حاوی افرادی ست که باید در عروسی دعوت شوند و در سیاهه نویسی همه ی افراد (در هر طبقه ی اجتماعی حتی اگر کدورتی بین انها وجود داشت) دعوت می شدند و اگر فرد دعوت شده فرزند پسر داشت نظر خواهی می شد که پسر هم دعوت شود یا نه؟ و دعوت ها بصورت زیر نوشته می شد:
(فلانی خوانده) و یا ( فلانی با ولد خوانده) که امروزه بصورت (فلانی و بانو) ویا (فلانی و خانواده) بر روی کارت های عروسی نوشته می شود..
سپس سیاهه به دست سلمانی ده داده می شد و وی موظف بود تا به درب خانه هایی که نام صاحب انها در سیاهه نوشته شده بود برود و با صدای بلند صاحب خانه را به عروسی دعوت کند(حتی اگر صاحب خانه مقیم ده نباشد)
و پس از ان مردم برای مراسم عروسی اماده می شدند بدین صورت که ظروف و خوراکی هایی نظیر ماست و دوغ و… که مورد نیاز مراسم بود توسط مردم جمع اوری می شد.
در روز اول توسط شخصی از اهالی به درخواست داماد مطرب از شهر اورده می شد و مطرب از کوچه ی مخصوصی به داخل ده می امد و مردم از روی بام ها نقل و شیرینی بر سر مطرب می ریختند.
در روز دوم داماد با چند نفر از نزدیکان به حمام می رفت و مراسم حنا بندان در این زمان انجام می شد و همراهان داماد که حنا بر دستان انها بود بصورت ویژه در عروسی پذیرایی می شدند.
سپس داماد در حمام لباس گردانی می کرد و از کوچه ی مخصوصی ( راسته ) به پیشواز ازوم اوروسی (هیزم عروسی) می رفت.در این روز کسانی که در روستا چهارپایی داشتند انرا به کارگرانی که به صحرا برای اوردن هیزم عروسی می رفتند می دادند و داماد در اسیاب اول به استقبال کاروان هیزم عروسی می امد و به هنگام رسیدن بار هیزم نود درصد چوب ها به داماد تعلق داشت و ده درصد به عروس و مردم برای صرف ناهار به خانه ی داماد می رفتند و تا شب در خانه ی داماد حضور داشتند تا عروس بیاید(زمان لباس گردانی و حمام رفتن عروس شب قبل از میان بامی بود که با تشریفات خاص و ترانه خوانی دختران و زنان همراه بود..)هنگامی که عروس به طرف خانه ی داماد حرکت می کرد داماد نیز بطرف عروس حرکت می کرد و دربین راه هنگامی که به هم می رسیدند داماد شروع به تعارف و دعوت کردن عروس و همراهانش ( کی نوق ها ) می کرد و می گفت:
( هر چی داریم پیشکش عروس و کی نوق دعوت )
مراسم میان بامی بر روی پشت بام خانه ی داماد اجرا می شد و به نسبت مهمان های دعوت شده پشت بام بزرگ یا کوچک استفاده می شد.
صبح روز سوم مادر عروس برای دیدن عروس به خانه ی داماد می امد که در اصطلاح محلی مردم می گفتند:
مویه اوروس اتجه ((moya orus etajje
در این زمان کی نوق هایی ( کی نوق به زنهایی گفته می شد که در طول عروسی همراه عروس بودند و مورد اعتماد دو خانواده و یا به عبارتی همان ساقدوش امروزی) که همراه مادر عروس دعوت بودند هر کدام 3 کیلو برنج و کله قندرا به همراه جهیزیه به خانه ی داماد می بردند.
در این روز همه ی گله دار های روستا موظف بودند یک روز شیر گله ی خود را بصورت ماست یا پنیر به فردی که توسط داماد فرستاده شده است هدیه بدهند.و در این روز (روز سوم ) ناهار اش کشک ( شوربا) صرف می شد و با خروج مادر عروس از خانه ی داماد عروسی به پایان می رسید.

زبان و لباس سنتی مردم ابیانه

مردم ابیانه با گویش خاصی صحبت می کنند و این گویش لهجه ندارد.زبان مردم ابیانه پهلوی دری است که دارای ویژگی های منحصر بفرد است از جمله این که: به راحتی قابل ثرجمه به فارسی معیار است و همچنین تحریف هایی که در زبان های دیگر به چشم می خورد در زبان ابیانه دیده نمی شود.

چند جمله از این زبان و ترجمه ی آنها:

ب ویونا خش امیه
(ba viuna khash amaiia)
به ابیانه خوش آمدید

&&&
حول شما سینا؟
( hol shoma sayna)
حال شما چطور است؟

&&&
خش اویره؟
(khash evyere)
خوش می گذره؟

&&&
قادی بشون.
( ghadi bashon )
قربون قد و بالات

&&&
خوش قیلیق
( khosh ghiligh )
خوش قیافه(منفی)

لباس سنتی مردم ابیانه:

لباس در هر مکان و زمان یکی از عواملی است که فرهنگ و تمدن مردم را نشان می دهد.
همچون دیگر خطه ها در ابیانه نیز تهیه ی پوشاک بر اساس موقعیت اجتماعی و فرهنگی مردم بوده است و کسانی که توان مالی بالاتری داشته اند لباس های مرغوبتر می پوشیده اند اما در هر شرایطی همه ی مردم (…و در هر موقعیت اجتماعی ) به پوشیدن لباس سنتی خود تا به حال پایبند بوده اند.

لباس مردان:

لباس مردان ابیانه از اجزایی به شرح زیر تشکیل می شده است:
پیرون (piroon )…………..پیراهن
تمون (tamoon )………….شلوار
قبا(ghaba )………………. روپوش لباس مردان
الخولق (alkholegh )……. روپوش زمستانی
جلزقا (jelezgha)………… جلیقه
شال کمر و گیوه.

پیراهن :

مردان ابیانه از پیراهن های مختلفی استفاده می کرده اند که بنا به گرمی و سردی هوا انرا می پوشیده اند و می پوشند.

تمون:

شلوار مردان از پارچه ای به نام دبیت (dabit ) دوخته می شده که امروزه نیز بعضی از مردان سالخورده از این نوع پارچه می پوشند اما بیشتر از یک نوع پارچه ی پلاستیکی استفاده می شود.این شلوار ها دارای دو پاچه ی گشاد و مشکی رنگ می باشد که در قسمت پایین ان براساس مجرد و یا متاهل بودن شخصی که انرا می پوشد( و یا بر اساس جوان یا پیر بودن شخص) با نخ مشکی خط هایی بر روی ان دوخته می شود.(در صورت مجرد بودن گلدوزی ها بصورت لوزی در می اید و در صورت متاهل بودن بصورت خط هایی صاف به دور پاچه ها دوخته می شود.)

قبا :

یک روپوش پالتو مانند است که از پارچه های رنگی دوخته می شود. دو طرف ان (و همچنین زیر بغل های ان) دارای چاک است .

الخولق :

این هم لباسی ست که بیشترمردانی که از لحاظ اجتماعی درطبقات بالا تری قرار داشتند می پوشیده اند و دلیل پوشیدن ان هم این است که قبا درحالت بهتری بر روی بدن قرار گیرد .

لباس زنان ابیانه :

لباس زنان ابیانه از اجزایی به شرح زیر تشکیل می شده است:
پیرون (piroon ) ………….پیراهن ( البته این پیراهن با پیراهن مردان متفاوت است)
تمون (tamoon )…………. شلوار پر چین
الخولق (alkholegh )……. الخالق
کرتی (korti )
چورقاد (chorghad )……. روسری
چوشو (choshav )………..چادرشب
عراقچین (araghchin )….. عرقچین
گیوه

پیرون ( زنانه )

پیراهنی بلند است که تا روی زانو کشیده شده است اغلب از پارچه هایی با رنگ شاد برای دوخت ان استفاده می شود.(در کل ما ابیانه ای ها اعتقاد داریم که رنگ شاد باعث شادمانی و رنگ تیره بوجود اورنده ی افسردگی و غم است و هیچ گاه حتی در عزا داریها لباس هایی با رنگ تیره بر تن نمی کنیم.).
این پیراهن خود از اجزا زیر تشکیل شده است:
چاک : در دو طرف این پیراهن ( چپ و راست ) در قسمت پایین شیارهایی ایجاد می شود و پارچه ها ی مثلثی شکلی که رنگ انها با رنگ دیگر قسمت ها متفاوت است در این شیارها دوخته می شود.
بدنا (badana)(بدنه): به قسمت های میانی (جلو و پشت پیراهن) بدنا گفته می شود.
تیریج (tirij ) : یک پیراهن 4 تیریج دارد که به چهار طرف بدنه برای گشاد تر شدن پیراهن دوخته می شود.
سوجه (sooje ) : دو تکه پارچه ی مثلثی که به زیر بغل های پیراهن دوخته می شود.
سجاف (sejaf ) : نوار پارچه ای که معمولا سفید رنگ است و روی بدنه جلو و زیر یقه دوخته می شود و دور ان با پارچه های مثلثی کوچک رنگی تزیین می شود.
پو پیرون (po piroon ) : به قسمت پایینی بدنه پای پیراهن گفته می شود که دارای تزئینات و یراق دوزی است که بیشتر در پیراهن های جوان ها دیده می شود و مسن تر ها پیراهن و همچنین شلوار خود را یراق دوزی نمی کنند.
اوسا ( استین) : استین ها تا مچ و دارای تزییناتی می باشند.

تمون ( شلوار ) :

شلوار زنان ابیانه یک شلوار دو پاچه ای مشکی رنگ است که حدود 13 متر پارچه برای دوخت ان نیاز است و به دلیل پر چین بودن یک پاچه به نظر می رسد.

الخولق:

الخولق یک کت بلند ( تا روی ران ) و دو لایه است که زنان ابیانه در زمستان می پوشیده اند (پوشیدن الخالق اکنون نیز در میان مردم دیده می شود البته به ندرت). لایه ی رویی ان از پارچه های رنگی شاد از جنس چیت و لایه ی درونی از پارچه های متقال سیاه رنگ دوخته می شود.

کرتی:

کرتی یک روپوش بلند است که اغلب از پارچه های مخمل با رنگ های شاد دوخته می شود. یقه ی این لباس بصورت هفت و جلوی ان باز است و این لباس بیشتر در عروسی ها استفاده می شده است.

چورقاد:

یک روسری پارچه ای که ابعاد ان تغریبا 5/1 در 5/1 متر بازمینه ی سفید و اغلب دارای گلهای قرمز است. مردم به این روسری ها “چارقد مکه” می گویند و پارچه ی ان ژاپنی است و این روسری را مردم از مکه بصورت سوغات برای یکدیگر می اورند.

چوشو:

چادرشب یک پارچه ی مربعی شکل است که حدود 5/3 مترپارچه نیاز دارد و در زمستان زنان ابیانه بصورت مثلثی (مانند روسری) برای محافظت خود از سرما بر سر می کنند.
مردم به این پارچه ها “کجی” می گویند و از جنس ابریشم است.طرح انها بصورت چهارخانه ای ورنگارنگ است.دختران جوان ازچادرشب با رنگ زرد و زنان مسن تر بیشتر از رنگ قرمز استفاده می کنند.

عراقچین:

عراقچین کلاهی کاسه مانند است که اغلب رنگ ان قرمز است و زیر چارقد برسر گذاشته می شود به گونه ای که مقداری از آن از زیر چارقد نمایان است.این کلاه در حالت عادی از پارچه ای قرمز رنگ دوخته می شود اما برای استفاده از آن در عروسی ها انها را با نقره و دیگرزینت الات تزیین می کنند.

نام لباس ها با زبان ابیانه ای نوشته شده و مطالب نوشته شده در این پست هیچ غلط املایی ندارد.

تاسوعا و عاشورا در ابیانه

همه ساله در ابیانه مراسم محرم در دو روز تاسوعا و عاشورا با شور و حال خاصی برگزار می گردد که نمونه ی این مراسم را در هیچ جای ایران نمی توان یافت. تاسوعا و عاشورا در ابیانه شامل مراسمی است که از روز تاسوعا شروع شده و تا یک روز بعد از عاشورا با نظم وترتیب خاصی ادامه می یابد. ( بطوریکه هر تازه واردی با داشتن اطلاعات می تواند تمام مراسم ها را بدون هیچ کم و کاستی ببیند.)
از قدیم حتی تا چند سال اخیر نیز رسم بود که از اول محرم تا روز تاسوعا کسانی که از محرم قبل تا محرم امسال فردی از نزدیکان خود را از دست داده بودند هر روز بعد از ظهرها درب منزل خود قالیچه ای را پهن می کردند و نذورات خود را بر روی ان می گذاشتند و همچنین آتشی بر- می افروختند و همه ی مردم خود را موظف می دانستند که برای عرض تسلیت و قرائت فاتحه به درب منازل همه ی صاحبان عزا بروند( متاسفانه این رسم به دلیل مشکلات خاص مردم در چند سال اخیر کمتر به چشم می خورد.)
نکته ی مهمی که قبل از توضیح مراسم باید در اینجا به عرض خوانندگان برسانیم اینکه: ابیانه ای ها به رنگ مشکی اعتقادی ندارند و مشکی را نمادی برای غم و ناراحتی نمی دانند و معتقدند که این رنگ باعث به وجود امدن افسردگی و غم می گردد و به همین دلیل در عزاداری های ابیانه چه مذهبی و چه شخصی کمتر کسی به چشم می خورد که لباس مشکی بپوشد و تمام مردم پیرو جوان در تمام ایام سال و مخصوصا تاسوعا و عاشورا زیبا ترین و رنگارنگ ترین لباسها را می پوشند.( شاید این سوال پیش اید که چرا با وجود چنین عقیده ای مردان شلوار سنتی مشکی می پوشند؟ در پاسخ می توان گفت : لباس مردان ابیانه در گذشته علاوه بر شلوار گشاد . قبا (ghaba ) نیز بوده است که بصورت لباس یلندی است که روی شلوار را می پوشاند و تاریکی شلوار در روشنی و رنگارنگ بودن قبا از بین می رفته است اما چون این سنت از بین رفته سیاهی شلوار نمایان شده است).

و اما مراسم تاسوعا وعاشورا :

در شب تاسوعا حدود ساعت 8 در مسجدی به نام مسجد یسمان (yosman ) مراسمی برگزار می گردد که ” ذاکری ” نام دارد بدین صورت که مردم محله ی “یسمان ” در مسجد محل جمع شده و نوحه هایی را با اهنگ های خاص خود زمزمه می کنند. دو نفر (یا بیشتر) از مردم محل شعرها را می خوانند ودیگر مردم در جواب انها تکرار می کنندو اشعار زیر خوانده می شود:

ما ذاکر اولاد رسول ثقلینیم ای وای مصیبت
ما جمله سیه پوش وعزا دار حسینیم ای وای مصیبت
ای فلک خوارو مکن دور از وطنان را صیدکفارو مکن عباس جوان را
ز ستم خم شد کمر زینب ز الم خون شد جگر زینب

و این مراسم با صرف نذورات مردم به پایان می رسد و مردم برای روز تاسوعا آماده می شوند.

در صبح روز تاسوعا مردم در جنب و جوش هستند عده ای نخل محله ی بالا را برای گردش در کوچه ها آماده می کنند ( اصطلاحا لباس می پوشانند ) و عده ای نخل پایین . مردم محله ی یسمان نیز برای به حرکت در آوردن دسته ی (هیئت ) “جقجقه” (jaghjagheh )تلاش می کنند.
“جقجقه ” یکی از زیبا ترین مراسم در طول محرم ابیانه است که یک مراسم قدی می به جای مانده از ایران باستان است که جز در ابیانه در هیچ نقطه ی ایران مانند انرا نمی توان دید.( این مراسم به ارث رسیده از قبل از اسلام و در واقع مراسمی ست که مردم ایران باستان برای سوگ سیاوش اجرا می کردند. ونیز گفته می شود نخل هم نمادی به جای مانده ازاین مراسم است که در زمان ورود اسلام به ایران رنگ و بوی اسلامی به خود گرفته است.)
مراسم جقجقه توسط مردم محله ی یسمان در ساعت 8 صبح شروع شده و با نوحه ها و سبک ویژه ای در کوچه ها به گردش در می اید .

به این ترتیب که: این دو دسته مانند دسته های زنجیر زنی از دو صف مردان در دو طرف کوچه تشکیل شده که هر یک از مردان دو قطعه چوب استوانه ای به طول تغریبا 7 سانتیمتر و قطر6 سانتیمتر را در دست می گیرند و همراه با آهنگ نوحه ای که توسط چند نفر از اهالی محل خوانده می شود این دو پوب را یکبار بالای سر و یکبار زیر زانو به همدیگر می زنند تعدادی از اشعاری که در این مراسم خوانده می شو د ( با آهنگ خاص ) به شرح زیر است:

دیگر امشب ای عزیزان شب قتل شاه دین است
بنگر در این بیابان شه کربلا حزین است
ز سواره و پیاده همه دست کین گشاده
دو هزار در یسارو سه هزار در یمین است
ای شیعه بیا خون دل از دیده روان کن فریاد و فغان از غم این تشنه لبان کن
***

شد روایت که ابو جهل لعین رفت به نزد نبی و گفت که مرغی که بود چشم و سر و سینه و منقار وی از لعل و زر سیم و زبر جد ز فلان سنگ برون اور و پیغمبریت را کنم اقرار
شد نبی جانب ان سنگ دعا کرد و به فرمان حق ان مرغ که بو جهل طلب کرد از ان سنگ برون امد و در شان نبی گفت گواهی که رسولی و نبی و بود دین تو بر حق و ابو جهل لعین گفت همی سحر به سحر تو ندیدم سحرا را

مسیراین دسته ی عزاداری از مسجد “یسمان” شروع می شود و به ترتیب از مکاه ها (محله) های زیر عبور می کند :
پالیزه (palizeh ) – پخو نگاه(pakhunaga )– پرزله (porzale ) – میان ده- امامزاده ودربازگشت تغریبا همین مسیر را طی می کند. هنگامی که مراسم ” جقجقه ” تمام می شود مراسم “پرسه” (parse ) شروع می شود بدین صورت که مردم هر سه محل در ابیانه بصورت دسته هایی جمع می شوند وبا زمزمه ی نوحه های ویژه ای که این اشعار نیز دارای اهنگ خاصی هستند در کوچه های محل راه می روند. پس از بازگشت “پرسه ” به امامزاده مردم محله ی پایین نخل پایین ده را به حرکت در می اورند و میر نخل پایین بدین ترتیب است: امامزاده-میان ده –چشمه. ( در روز تاسوعا به جز در ابتدا و انتهای مسیر نخل به زمین گذاشته نمی شود اما در روز عاشورا هر جایی که عضوی از یک خانواده در طول یک سال گذشته فوت کرده باشد به نشانه ی احترام وی نخل را درب منزل آنها به زمین می گذارند).هنگامی که نخل محله ی پایین به چشمه می رسد( انتهای مرحله ی اول مسیر ) جهت صرف ناهار و استراحت انرا روی زمین می گذارند و حدودا نخ تا ساعت5/2 بعد از ظهر در چشمه است .
حدود ساعت 1 بعد از ظهر از مسجد یسمان مراسم ” شده برداری ” (shade) شروع می شود که همانند “پرسه ” ی محله های دیگر است و مسیر ان از مسجد یسمان شروع شده و پس از گردش در کوچه های این محل به همان مسجد باز می گردد.
به چشمه باز می گردیم: نخل که چند ساعت پیش در پشمه ساکن شده بود به حرکت در می آید و حرکت این نخل از همان ابتدای مسیر بسیار سخت است . هنگامی که مردم نخل را بر دوش می گیرندباید آنرا از کوهی با شیب تند بالا آورند عده ای زیر پایه های نخل هستند و عده ای طنابی را که به نخل بسته شده بطرف بالا می کشند و یک نفر هم روی نخل می نشیند.
(فلسفه ی نشستن شخص روی نخل در ادامه شرح داده خواهد شد.)این نخل از کوه بالا کشیده می شود و به حسینیه ی محله ی پایین باز می گردد. ( انتهای مسیر در تاسوعا)
در این هنگام مردم محله ی “پل” (pal ) و “یسمان ” ( بصورت مشترک ) آماده ی به حرکت در آوردن نخل محله ی بالا می شوند دو دسته ی زنجیر زن یکی از محله ی بالا و دیگری از محله ی یسمان به محله ی “پرزله” که جایگاه نخل محله ی بالا در انجاست می آیند و پس از آنکه از مردم هر دو محل کسب اجازه شد نخل محله ی بالا به حرکت در می اید و مسیر ان به ترتیب زیر است :
“پرزله” – “یسمان” – “پالیزه” – “پخونگاه”(خانقاه) – زیارتگاه – و در ادامه به حسینیه ی محله ی پرزله باز می گردد.

همانطور که گفته شد در تمام طول مسیر ها ( بر روی هر دو نخل ) یک نفر روی نخل می نشیند زیرا اولا: به دلیل کم عرض بودن کوچه ها برای محافظت از نخل و زینت الات موجود بر روی ان وجود این شخص لازم است و ثانیا : این موضوع جزء رسومات ابیانه است که فلسفه ی آن این است که در گذشته نخل ابیانه به دست نجاری در روستای “زنجانبر” ( از روستا های اطراف کاشان) ساخته شده است و عده ای از اهالی ابیانه برای آوردن نخل به این روستا می روند و در مسیر برگشت یکی از افراد سالخورده خسته می شود و با هماهنگی همه این شخص روی نخل می نشیند و قرار بر این می شود که هنگامی که به ابیانه رسیدند همه را به صرف شام مهمان کند و این رسم از گذشته به ارث رسیده که هر کسی که محرم روی نخل می نشیند شام روز عاشورا را باید برای همه ی مردم مهیا کند.( نشستن روی نخل مخصوص افراد خاصی از روستا است که بصورت طایفه ای به انها ارث رسیده است.)
در این مرحله مراسم سنتی روز تاسوعا تمام شده و در مساجد و کوچه ها هیئت های زنجیر زنی ( که یک مراسم نسبتا جدید در ابیانه است ) به عزاداری می پردازند.
طلوع صبح محرم دمید واویلا عزای آل محمد رسید واویلا

این زمزمه ایست که ساعت 3 صبح روز تاسوعا سکوت تاریکی نیمه ی شب را در هم میشکند. این مراسم که اهالی این روستا به آن طلوع می گویند در نیمه ی شب شروع می شود و دسته هایی از هر محله در کل ابیانه از مسیر های خاصی دور می زنند بطوریکه برای نماز صبح و طلوع آفتاب همه ی دسته ها در امامزاده هستند و نذوراتی مانند :آش و … برای صبحانه پخش می شود و سپس مردم برای مراسم عاشورا آماده می شوند.
پرشور ترین مر حله ی مراسم محرم ابیانه هنگامی ست که صبح عاشورا نخل محله ی بالا به حرکت در می آید. همه ی مردم چه ابیانه ای و چه مهمان ها در محله ی پرزله جمع می شوند و منتظر به حرکت در آمدن نخل هستند و دراین فاصله چای تازه دمی که به دست خود اهالی در مسجد پرزله به صورت نذری داده می شود می نوشند.
نخل به حرکت در می آید و امروز روزی است که نخل را باید در مکان های خاصی زمین بگذارند. دسته های زنجیر زن به دنبال نخل به عزا داری می پردازندو نخل محله ی بالا از محله ی پرزله بطرف میان ده حرکت می کند .
همزمان با حرکت نخل محله ی بالا بطف محله ی میان ده ( این محله جنب مسجد جامع قرار دارد.) نخل محله ی پایین هم بطرف این محل حرکت می کندو تنها جایی که هر دو نخل ابیانه در کنار هم دیده می شونددر همین مکان است. پس از دقایقی هر دو نخل به حرکت در می ایند و نخل محله ی پایین تغریبا همان مسیر روز تاسوعا را بطرف چشمه طی می کند با این تفاوت که در جاهایی که خانه های عزادار قالیچه ای را گسترده اند و به پخش نذورات مشغول هستندنخل به زمین گذاشته می شود(برای لحظاتی) و سپس به چشمه برای صرف ناهار برده می شود.
اما مسیری که نخل محله ی بالا طی می کند طولانی تر از نخل محله ی پایین است. نخل بالا پس از حرکت از میان ده به ترتیب به محله های “پالیزه”- ” یسمان”– “په باغچه”(pabaghche)
خانقاه . برده می شود ودر بین مسیرها نیز هماند نخل پایین در نقاط مشخص به زمین گذاشته می شودسپس این نخل به آسیاب برده می شود.اسیاب مکانی است که مردم محله ی بالا و همچنین کسانی که پایه های نخل را گرفته اند در ظهر عاشورا به صرف ناهار دعوت هستند. پس از صرف ناهار نخل محله ی بالا در بالاترین قسمت های ده به حرکت خود ادامه می دهد.
همزمان با گردش نخل محله ی بالا در کوچه ها مراسم پرشور بالا کشیدن نخل محله ی پایین از کوه پشمه آغاز می شود (حدود ساعت 2) و عده ای پایه های نخل را می گیرند وبرروی دامنه ی کوه شروع به حرکت می کنند و مردم دیگر نیز ( چه ابیانه ای و چه مهمان ) بر بالای کوه برای تماشا می ایستند بالاخره این نخل با مشکلات فراوان بالا آورده می شود و با حرکت از مسیر خاصی به حسینیه ی پایین ده برده می شود تا جهت استفاده از آن در سالهای بعد از گزند باران و صدمات دیگر مصون بماند.
نخل محله ی بالا هنوز در گردش است این نخل از مسیر “پل” (pal) به طرف محله ی “علی پارنه” (ali pareneh) آورده می شود و سپس با حرکت از کوچه های خاصی این نخل هم بطرف حسینیه ی محله ی پرزله برده می شود.در اینجا حرکت نخل در تاسوعا و عاشوراتمام می شود.
هیئت های زنجیرزنی ( اگر از لحاظ تاریخی بررسی کنیم نسبت به مراسم های دیگر جدید به شمار می آید.) در کوچه ها به نوحه سرایی می پردازند و در آخر از شامی که در هر محله بصورت جداگانه و توسط کسی که در این دو روز روی نخل نشسته است تهیه شده است بهره می برند.
حدود ساعت 8 شب در مسجد یسمان مراسم شام غریبان شروع می شود به این صورت که جوانان دو دسته تشکیل می دهند و با خواندن نوحه ها و اشعار سنتی بطرف امامزا ده حرکت می کنند . زنان و مردان دیگر نیز پشت سر آنها می روند و پس از اینکه لحظاتی را در امامزاده سپری کردند تغریبا از همان مسیر به مسجد یسمان باز می گردند.
در روز بعد از عاشورا ( 11 محرم ) مراسم “بنی اسد ” باز هم توسط مردم محله ییسمان اجرا می شود. چند نفر از اهالی محل لباس مخصوصی می پو شند و بیل و کلنگ به دست می گیرند و مسیر را تا امامزاده ودر برگشت به مسجد یسمان باز می گردندو بانگ بر می دارند:

بنی اسد غوغا کنید واویلا نعش حسین پیدا کنید واویلا

عید نوروز در ابیانه

در اواخراسفند و با نزدیک شدن به عید نوروز _ این هدیه ی اهورامزدا به سرزمین نور_ مردم این روستا شور و حال خاصی پیدا می کردند وبا زنده شدن دوباره طبیعت جانها روح تازه ای می گرفتند.
بازی های مخصوص عید در میان جوانان شروع می شد( بازی هایی مانند : لاک و چوب – شاه بازی کفشک و… ) که پسرها در میدانهای مختلف جمع شده و به بازی می پرداختند و دیگر مردم نیز به تماشا می نشستند. مردم با اشتیاق خانه ها را گردگیری می کردندو ظروف و اجیل هایی را برای پذیرایی از مهمان هایی که در طول عید به دیدنشان خواهند امد را با سلیقه ی کدبانوی خانه اماده می کردند.
صبح روز اول عید عید دیدنی مردم اغاز می شدو خانواده هایی که جایگاه اجتماعی انها در ده بالاتربود مانند : ریش سفیدها – کدخداها و ارباب ها به عید می نشستند و دیگران به دیدن انها می امدند و عید را به یکدیگر تبریک می گفتند. در سفره ای که کدبانوی خانه انرا به طرزخاصی چیده بود خوردنی هایی از قبیل :غذاهای محلی – نان تازه – ماست – پنیر – تر حلوا و… وجود داشت و مردم بر این عقیده بودند که هر کس باید دستی به سفره بزند ( نمکی تازه کند ) چون اعتقاد داشتند که سال جدید باید بدون کدورت شروع شود.
از دیگر مراسم در عید دید وبازدید از پدر و مادر جوانانی که به تازگی ازدواج کرده اند است و هدایایی از قبیل زینت الات ( نقره محلی ) به عروس داده می شود و عروس هم یک دستمال آجیل را به داماد عیدی می دهد.
از روز دوم بازدید ها شروع می شد و کسانی که به دیدن رفته بودند آماده ی پذیرایی از بازدید کنندگان می شدند.
در طول ایام عید بازی های کوچه ای بچه ها ادامه داشت و جوانان با دسته های مختلف و در مکان های گوناگون به بازی و شادی می پرداختند.
درروز دوازدهم فروردین پیروجوان در صدد مهیا ساختن وسایل مورد نیاز برای تفریح سیزده بدر برمی آمدند.در روز سیزدهم مردم در دسته های مختلف ( دختران وپسران در گروههای چند نفری ) به دشت و باغ های اطراف رفته و پس از خوردن ناهار برای پا گذاشتن به سبزه ها وبازی و شادی اماده می شدند.

سبزی و خرمی تو از من زردی و رنجوری من از تو
جلوه های زیبای هنر در ابیانه:

….. و این است هنری ماندگار در وجود فرهنگ دوستان:

و اینک فروهر دل انگیز ترین نگاره در چشم این حقیر:

و این هم نقشی دیگر بر قلب های عاشقان سرزمین نور:

نقش ها و نگاره های فوق همه به صورت منبت کاری شده بر روی چوب در ابیانه می باشد.

ب ش سر هار کو اکو ب نون بلندتر نا بیروم اداش کا
Ba sha sar har kooe ko ba noon boland tar na birom adash ka.

( یعنی هر کار دلت می خواهد بکن من نمی ترسم)

نن حسن یو نون حسن صاد گز رسن
Nen hasan yo noon hasan sad gaz rasan

(کنایه از تفاوت فاحش دو چیز)

وارگ ب گالا اوردن ( گرگ به گله آوردن)
Varg ba gala ordan
(کنایه از جنجال بر انگیزی)

او در رسن باسن
Ov dar rasan bassan
(بزرگ جلوه دادن یک امر کوچک)

ب او بوریکه سوتن
Ba ov borike sotan
( زندگی با امکانات کم و یا متعارف)

خر ب دم اینوسه گو ب سم
Khar ba dom inose go ba som
( کنایه از کسی که سطحی و گذرا ازکنار هر موضوعی رد می شود.)

از جاده ی قدیم کاشان _ نطنز جاده ای بسمت غرب جدا می شود که پس از طی 20 کیلومتر در جاده ای پر پیچ و خم به ابیانه میرسد( به دلیل پر پیچ وخم بودن جاده در این 20 کیلومتر این جاده خطر ناک است و رعایت نکات ایمنی در رانندگی بسیار ضروری است.)

*****
فرهنگ و تاریخ ابیانه بسوی نابودی کامل می رود….

نمــــــاد فـــــــروهر
نياكان ما از چند هزار سال پيش دريافته بودند كه هر انسان زنده از تن، جان، روان، وجدان و فروهر (Fravahr) سرشته شده كه پويندگي و بالندگي انسان از كوشش و جوشش آن‌هاست.
فروهر از دو واژه‌ي “فره” به معني جلو، پيش و “وهر” يا ورتي به معني برنده و كشنده درست شده است و شايد بتوان گفت از نظر زندگي، فروهر بزرگترين و باارزش‌ترين جزء وجود انسان است ، چون پرتوي از هستي بي‌پايان اهورامزداست كه انسان را به‌سوي رسايي رهنما مي‌شود و وظيفه‌ي پيش‌بري و فرابري، براي انسان به برترين پايه‌ي هستي را داراست. و پس از مرگ با همان پاكي و درستي به اصل خود (اهورامزدا) مي‌پيوندد.
امروزه نگاره‌ي زير بين زرتشتيان نمايانگر شكل فروهر است و به‌عنوان نشانواره‌ي دين زرتشتي به‌كار مي‌رود. اين نگاره، گذشته‌ي چندين هزارساله داشته و شبيه آن در جاهاي ديگر و نزد قوم‌هاي ديگري ديده شده است ولي شكل كنوني آن در كتيبه‌هاي هخامنشي بالاي سر پادشاهان ديده مي‌شود.

که با همه آوازشبه زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازشبه زیباتر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَمدر منظرِ خویشتازه‌تر می‌سازد.
نفرتیاز هرآنچه بازِمان دارداز هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم، ــدستیکه خطی گستاخ به باطل می‌کشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعله‌یی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه‌تنیم.
و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را از خدایی گم‌شده
لبریز می‌کند

شاملو
.۲۳ دیِ ۱۳۴۱

 

 

پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

………………………………………………………………………………………………………………………………….

بداهه نگاری دیگری هم با نام با توام ایرانه خانم زیبا اثر دکتر براهنی و صدای ترانه  نامجو می توانید ببنید.

بداهه نگاری شعر “با توام ایرانه خانم زیبا” اثر شاعر معاصر دکتر براهنی می باشد که پس از شنیدن ارایه نو از شعر خودش به قدری به وجد آمد که در پیامی تصویری از وی تشکر کردند.

البته محسن نامجو ترانه  <از هوش می…> از دکتر براهنی را هم تنظیم و اجرا کردند. فرمی تازه در شعر که گویی خواننده هنگام گفتن از هوش می روم از هوش رفته است و جمله ناتمام مانده.

بنده در تلاش هایی که اثر بخشی آنها را به شما و تمرین بیشتر می سپارم در پی تبدیل به خط کردن همچنین ایده های فرمی می باشم.

مانند تابلوی “مردمان سر رود” که شعر سهراب سپهری را با به هم ریختگی کلمه “میفهمند” در اخر جمله فهمیدن ان را سخت کرده است.

شعر ایرانه خانم زیبا که نقدی هم با عنوان بریدن، دوختن، حذف و التقاط به نفع وطن‌دوستی | مهدی گنجوی بر آن شده است از اشعار دکتر رضا براهنی است را بخوانیم

……………………………………………

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا
حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در این جا خانه در آن جا
سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر
با توام ایرانه خانم زیبا!

شانه کنی یا نکنی آن همه مو را فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز
آینه بنگر به پشت سر آینه بنگر به زیرزمین با تو منم خانم زیبا
چهره اگر صد هزار سال بماند آن پشت با تو که من پشت پرده‌ام آنجا
کاکل از آن سوی قاره‌ها بپرانی یا نپرانی با تو خدایی برهنه‌ام آنجا
بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا
با توام ایرانه خانم زیبا!

با تو از آن جا که سینه به پهلو شود مماس‏ می‌زنم این حرفها
با تو از آن جا که خیسی شبنم به روی ز‌ِهار آرزو بنشاند
با تو از آن جا که گوش‏ و دگمه‌ی پستان به ماه نشینند
با تو از آن جا که می‌شوم موازی تو فاصله یک بوسه بعد فاصله‌ها هیچ
چشم یکی داری حالا بکن دو چشمی‌اش‏ متوازی آهان متوازی آها
خواب نبینم تو را که خواب ندارم نخفته خواب نبیند
با توام ایرانه خانم زیبا!

شانه کنی جعدها به سینه‌ی من هیچ نگویم نگویمَمَ گُمَمَم!
فکر نباشد که فکر کنم فکری هیچم که خوب بگویم نگویمَمَ گُمَمَم
خاک نگویم به گاوها و پرستوها ابر نگویم
ابر نگویم به شب‌پره‌ها جغدها و شانه به سرها
فکری هیچم شعر نگویم به چشم باز ماه نگویم که ذوزنقه ماه نگویم
هیچ نگویم نگویمَم گُمَمَم
زانو اگر زن نباشد اگر زن
پهلو اگر زعفران نباشد اگر زن هیچ نگویم
وای که از شکل شکلدار چه بیزارم شانه‌ی آشفتنم کجاست خانم زیبا؟
با توام ایرانه خانم زیبا!

غم که قلندر نشد همیشه‌ی زخمی
رو که به دریا نشد
صبح که خونین نشد آن همه سر آن همه سینه خود نه چنانم طشت بیارید
سر که به جنگل زند برگ به اجساد
رو که به دریا نشد
حال که فرخنده باد خنجر تبعید و داغگاه گلویم جای گُمَمگاه خون که سرایم
کشته که بودم تو را چرا دوباره کشتی‌ام آخر، فلان فلان شده خانم خانم زیبا
با توام ایرانه خانم زیبا!

گوش‏ چه کوچک شود که آب بخوابد سپیده باز بداند مثل دو شب چشم خانم زیبا
هیچ نگویم که خوب بداند
فکری هیچم که سوت زنم جا
شانه‌ی آشفتنم که شنیدی
روحِ برآشفتنم که گوشه‌های سقف تو لیسیدنم که شیشه شکست
واژه به بالا فکندنم به یاد نداری؟ زیرِزمین روی سرم گذاشتنم
چشم تو را دیدن از پس‏ شانه پشت به دریا و فرش‏ متنهای چه شادی
پس‏ بتوان! آه! باز هم بتوان! خویش‏ را بتوانان!
زیرِزمین روی من همه بو مویه‌ی بوسم حرفِ ندانَم
پس‏ بتوانان مرا که هیچ می‌چَمَدم سوی فکری هیچم
باغ دگر شد مرغ سخر خواند خانم زیبا
با توام ایرانه خانم زیبا!

عادت این پشت سر نِگهیدن، خانم زیبا!
هیچ نمی‌افتد از سرم
عادت این پرده را کنار زدن از پنجره
دیدن آنها آنها آنها خنجرشان گورزاد خدایی چگونه هیچ نمی‌افتد از سرم
عادت این جیغهای تیزِ به پایان نیامده که سر بدهم سر
من مگر این مرگهای جوان را مُردَم؟
من مگر این خونِ ریخته‌ام؟ جنگل درندگان محاصره در خواب چشم غزالی
من مگر این؟
عادت این گونه گفتن این حرفها به شیوه‌ی این شیوه‌های نگفتن
باز چگونه؟ که هیچ به هرگز که خاک به خورشید و من به زن و زن او آن جا
با توام ایرانه خانم زیبا!

خواستنی‌تر شدم درون خویش‏ تا که بیایی که عشق بیاید
محو شدم چون کف دریا که خفته سر دَهَم آواز
مثل نهنگی به رنگ غایبِ مخفی
ماه شناور به کفه‌های سُرینش‏ بی که بداند
ماهی از آن رو به شکل چشم تو باشد
گفتن این مردن زیبا در اوج در آن زیر زیر‌ِ جهان
راز که سبابه‌ای است بر آن لهله حلقه گوشت که حلقه
من که نخواهم نوشت که مُردَم خویشتنیدی مرا که خوب بنوشم زیر زمین را
من که نخواهم نوشت خانم زیبا!
با توام ایرانه خانم زیبا!

این عدسیها دریا باران زیر زمین سه
این عدسیها دریا را می‌بینند
این عدسیها باران را می‌بینند
این عدسیها زیر زمین را می‌بینند
زیرزمینِ سه را چگونه را ببینند؟

دور دور دورنگر مثل باد مثل پرنده وَ زَن
من که نخواهم نوشت که می‌میرم
من که نخواهم نوشت باز در آن زیر زمینم
من که نخواهم نوشت خستگی آورده این فضای باز تلألؤ
چهره‌ی مخدوش‏ و خونِ نگاهت
خنده‌ی قیقاج و خُردی لبها و بعد رَنده‌ی لیمو و ناخن انگشت‌های به آن نیکی
بچه شدن مثل بال پرنده
گریه‌ی آن زیر زیر زمینِ سه پس‏ چکنم گفتنت از زیر
هوش‏ درخشان لحظه لحظه‌-جدایی
من چکنم بی‌تو من چکنم گفتن و آن خانم زیبا
گفتن این را که هرچه تو گویی کنم
راه ندادن به زیرزمین شکل‌های جدایی را
خواستن از ته
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا تَه
راه به دریاچه زدن ترعه‌ی سفلای زیرزمین را زدن بوسه زدن سه
چشم گشوده در آبهای زیر زمین تو پشت به خورشید و ماه خفتن
دیدن آن رنده‌ی لیمو و ناخن انگشت‌های نیک
روح به دندان گرفته از جگر دوست داشتن فرو رفتن
بعد در‌ِ نیمهِ باز را دیدن و، رفتن
خفتن و مردن درون چشم‌هایی که در بُراده‌‌ی خونین مژگان می‌گریند آی وطن!
خنجری از عشق روی نی‌نی تنها نگاه که با من ماند زن! های وطن!
پس‏ چکنم گفتن لبهای خوب گزیده خون لثه لای ستاره زیرزمین! زن!
گفتن آن کلمه‌ی خونین عشق که تنها ما،‌ – پس‏ چکنم من؟ – توان گفتن یا شنیدنش‏ را داشته، داریم
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا ته
هجّی لالای شبنم و اعماق درزهای جلادار
روح سپردن به خلوت بی‌فکری
من چکنم بی تو من چکنم وَ‌زنِ این چکنم بی تو من چکنم را من چکنم خانم زیبا؟
با توام ایرانه خانم زیبا!

روز که افیونی توام شب که تو افیونی منی جا نگدازی مرا که می‌دوم از خود
موموی لب گوش‏ زیر زمین باز هم
شب که توییدم تو را و روز منیدنی مرا و خوب توییدم آنها را حال من از این بهار‌ِ یک
پس‏ بتوان! باز هم بتوانان! زیر زمینجانِ اوشُدگی در بهار‌ِ یک
جمعه‌ی ما لای هفته‌ی رانها روش‏ بگویم روشَم و روشَم خانم زیبا
خاطره‌ای از تو هیچ نیاید خویش‏ بیایی عور بیایی فکری هیچم کنی هم تو کنارم
با توام اِی . . .
دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا!
با توام ایرانه خانم زیبا!

جا نگدازی مرا که می‌دوم از خود زیرزمین! آی وطن! زن!

……………………

شعر آبی که بر آسود نیز از ابتهاج به همین سبک نقاشیخط می توانید ببینید.

در شهر بدون شورا ، هر شهروند یک‌ شوراست

۱۴۰۰
️ #پاتکس : پیگیری چالش‌های باقرشهر
سری دوم
️موضوعات را ما به اشتراک بگذارید ،زیرا انتخاب موضوعات و چالشها به توصیه های پر تکرار شهروندان انتخاب می‌شود.
پیشنهادات و انتقادات در چارچوب ادب با هدف بهبود عنوان گردد ،
ترجیها انتقادات با برون رفت ،ارایه گردد.
.
.
#باقرشهر
#شهرداری_باقرشهر
#شورای_باقرشهر
#افتخارآفرینانباقرشهری
#شهرداری_باقرشهر
#شورای_باقرشهر
شهید #بهنام_میرزاخانی
.
.
.ارتباط با ادمین
سایت

خانه پیش فرض


اینستاگرام اجتماعی
Instagram.com/jafar_Naserizade
تویتر
http://www.twitter.com/jnaserizade
یوتیوب
https://youtube.com/channel/UCZRXS93BWAXTIOJE8rUOlyw

پادیاو / PADIAV درنگی برای مهندسین پروژه‌های ساختمانی

 

 

بخشی از وظایف سازنده

 

 

&nbsp;

&nbsp;

<a href=”https://www.namasha.com/channel7148825371″>در نماشا ما را دنبال کنید</a>

<a href=”https://www.imna.ir/news/591986/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%88%D9%86%D8%B3%D9%88%D9%86-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%84-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%B3%DB%8C%D9%84-%D9%88%D8%B6%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86″>توضیحات کامل در مورد پدیده مونسون</a>

<a href=”https://khabarfarsi.com/u/126574426″>درج مقاله در سایت خبر فارسی</a>

آوايي از ستيغ كوه تا بلنداي هنر معماري

 

https://jnaseri.ir/%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%b1%db%8c-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d9%88%d8%b1-%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c%db%8c/

 

 

در آیین‌های کهن مردم ایران به پاکی و پاکیزگی و پرهیز از آلودگی پیش از هرچیز ارج نهاده می‌شد و بیشتر پرستشگاه ها یا و چشمهای برپا می‌شد یا در پیشگاه آن جایی برای شستشو می ساختند.

پادیاو به معنی نیز پاک کردن و پاکیزه نگاه داشتند و پادیاودان به معنای محل شستشو به منظور پاکیزگی است .

این واژه در زبان فرانسه به پاتیو و تعیین شد که دوباره به ایران بازگشت و به گونه پاسیو به کار گرفت .در مساجد به وضوحانه گفته می شد و از سوی معماران تازه مسلمان شده ایرانی به شمال آفریقا و اسپانیا راه یافت و اندام زیبایی از معماری آن سامان شد.

برگرفته از کتاب معماری ایرانی از دکتر محمدکریم پیرنیا

تقریر و تدوین دکتر غلامحسین معماریان

 

منبع

  1.  پیرنیا، محمد کریم، سبک شناسی معماری ایرانی، تهران، انتشارات سروش دانش،1378، ص 351
  2.  «پادیاو»موسسهٔ لغت‌نامهٔ دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی. دریافت‌شده در ۲۰۲۱-۱۲-۲۲.

چكيده:

طراحي محيط ،‌كاري است كه از درون طراح سرچشمه مي گيرد و عواملي نيزاز بيرون بر ذهن طراح تاثير گذار است. فرهنگ هر جامعه بر تمام اركان آن تاثير مي گذارد وقتي طراح از اشكال و اجزايي استفاده مي كند كه مورد توجه اكثر مردم آن جامعه است در حقيقت او از فرهنگ آن مردم در طراحي خود استفاده كرده است ، تاريخ نيز عامل ديگر است كه در بررسي يك طرح مطلوب بايد مورد توجه قرار گيرد زيرا كه بسياري از ساختارهاي جامعه از تاريخ آن نشات گرفته است همچنين عامل ديگر نوع استفاده از يك محيط كه به علت تنوع استفاده كنندگان طراح بايد در طراحي خود مورد توجه قرار دهند .

محيط علاوه بر اينكه محلي براي تخليه هيجانات روحي افراد جامعه است جائي است كه در صورتي كه در طراحي آن از اصولي پيروي شده باشد مي تواند دهنده گذشته و حال مردم آن جامعه باشد بيننده متفكر با نگاهي دقيق مي تواند به فرهنگ ، كار، نحوي تفكر و …..آن جامعه پي ببرد عواملي كه در طراحي يك تركيب كمپوزسيون  منظم و با هدف تاثير گذار است عبارتند از :

1- فرهنگ 2- تاريخ 3- نحوه استفاده از محيط

 

1- فرهنگ :

فرهنگ هر جامعه نشات گرفته از زير ساخت هاي فكري مردم آن جامعه مي باشد و اين زير ساخت ها ي فكري در ساخت هر آنچه   در آ ن جامعه نياز است تاثير مي گذارد در طراحي يك محيط فرهنگ نقش اصلي را بازي مي كند . نگاه يك تازه وارد دقيق به اطراف خود ، به او در شناخت فرهنگ اصلي آن مردم كمك شاياني ميكند  نماي ساختمان ها ، شكل چشم انداز و ….. نشان آن است كه مردم آن جامعه به چه مي انديشند .

هر قدر بين دو محيط در دو جامعه جدا از هم تشابه باشد گوياي نزديكي فرهنگ آن دو ملت و در نهايت نشان دهنده پيوستگي و نحوه نگرش و انديشه هاي آنها است. عكس اين مطلب نيز صادق است در جوامع مختلف به علت تفاوت در فرهنگ ها استفاده ازاجزا و چينش آنها در ساخت يك پرديس با هم متفاوت است .

2- تاريخ :

شكل موجود و حال يك محيط تا حد زيادي از تاريخ و اسطورها و نمادهاي گذشته آن گرفته شده است در شناخت يك محيط مي بايست به تاريخ گذشتگان آن نيز توجه كرد .

همه عوامل و سازه هاي فيزيكي محيط را نبايد يك چيز خشك و بي روح تصور كرد بلكه آنها ريشه در حالات و تفكرات گذشتگان آن جامعه دارند . در حقيقت تاريخ سير تكامل فكري يك جامعه است و اين تكامل در سازه هاي آنها اثر مي گذارد .

 

3- نحوه و نوع استفاده از محيط :

طراحي و نحوه چينش اجزا بايد به گونه اي باشد كه افرادي كه از آن محيط استفاده مي كنند بتوانند به راحتي به همه امكانات دست رسي داشته باشند . در نگاهي دقيق به يك چشم انداز اگر در معماري ان از اصولي پيروي شده باشد مي توان از طرز قرار گرفتن اجزا آن به شغل ، سن ، وضعيت جسمي و غيره استفاده كنندگان آن پي برد .به عبارت ديگر به احتياجات روحي ، رواني و جسمي استفاده كنندگان در آن طرح توجه شده است .

آنچه مسلم است به موازات گذشت زمان و تغيير در افكار جامعه ، عوامل موثر بر فرهنگ سازه هاي آن جامعه نيز اثر مي گذارد . قطعا يك طرح چند قرن قبل با طرح امروزي به جهت روش اجرا و نحوه چينش اجزا با هم فرق دارند و اين ناشات گرفته از فرهنگ حاكم بر آن زمان و تاريخ جامعه است و پس شايسته است طراحان جهت خلق طرحي ماندگار و بديع از جهات مختلف به شناساي جامعه و مردم آن بپردازند ، به عبارت ديگر طرحي موفق است كه از بعد فرهنگي و جامعه شناسي به آن توجه شده باشد .

معماري به عنوان بستري براي فرهنگ

هر جامعه اي با هرسيستمي كه اداره مي شود و هر نوع ايد ئولو‍‍ژي كه بر آن حاكم است داراي اهداف و آرمانهاي خاص خود مي باشد ، وظيفه اصلي فرهنگ اين ايدهاي ذهني است و به وسيله اشكال عيني در فرايند ،‌اين استحاله در معماري نقش اساسي به عهده دارد هرمان موتسيوس يكي از اولين نظريه پردتزان ورد بوند آلمان در سال 1911 چنين مي نويسد :

معماري وسيله واقعي فرهنگ يك ملت بوده و هست ، هنگامي كه ملتيس مي تواند مبل ها و لوستر هاي زيبا بسازد ، اما هر روز بدترين ساختمان ها را مي سازد ، دلالت بر اوضاع نا بسامان و تاريك آن جامعه دارد ، اوضاعي كه در مجموع ، بي نظمي و عدم قدرت سازمان دهي آن ملت به اثبات مي رسد .

هر بنايي به عنوان جزئي از فرهنگ معماري اين وظيفه را دادرد كه اين انديشه ذهني را از طريق فرم ظاهري خود عينيت بخشد ، و به اين ترتيب نمودي خواهد بود براي سنجش اين فرهنگ ، از اين ديدگاه تعريفي كه هانس مولاين در مورد معماري ميكند قابل درك است .

معاري نظمي معنوي است كه در ساختمان تجسم يافته است ، اغلب سعي مي شود به اين بهانه كه اين ساختمان فقط براي فلان عملكرد ساخته شده است از زير بار اين مسئوليت شانه خالي كنند در اينجا فراموش مي شود كه هر ساختماني براي كاربردي ساخته مي شود معماري كه تنها به خاطر معمااري باشد اصلا وجود ندارد به اين ترتيب هر ساختماني شاهد فرهنگي است چه به مفهوم خوب چه به مفهوم بد آن .

زيگموند فرويد فرهنگ را چنين تعريف مي كند : فرهنگ مجموعه تمام توانايي ها و وسايلي است كه زندگي ما را از زندگي اجداد حيواني ما دور مي كند و در خدمت دو هدف مي باشد محافظت از بشر در برابر طبيعت و تنظيم روابط انساني بيت افراد . فرويد در توضيح اعمالي كه در ارتباط با قسمت اول هستند ، در كنار استفاده از ابزار و مهار كردن آتش ، از ساختن مسكن نيز نام مي برد ، اما فرهنگ تنها به خاطر عملكرد چيزي نيست چنانكه به عنوان مثال سعي در به دست اوردن آنچه زيبا است هم جزئي از فرهنگ مي باشد ، با پا گرفتن ، فرهنگ نظامي پيدا شد كه در صدد ايجاد تعادلي بين خواسته هاي فردي و اجتماعي بود(در جامعه شناسي ، زندگي اجتماعي به دو صورت متفاوت مورد بررسي واقع مي شود و كي به معناي اعم كه ((زندگي فرد در جامعه )) است و شامل تمام فعاليتهاي اجتماعي انسان (اقتصادي ، سياسي …) مي باشد ، ديگري به مفهوم اخص كه بيشتر شامل روابط متقابل افراد و مناسبات طبقاتي مردم است )  به نظر فرويد اين نظام بر بنيان صرف نظر كردن از غريزه است و نتيجه اجباري آن محدود شدن آزادي فردي است . پالايش اين غرايز سر كوب شده يكي از مهمترين عوامل در شكل گيري فرهنگ بوده است ، و نيزغرايز سركوب شده و پالايش شده و پالايش يافته هستند كه محرك اوليه براي هر نوع فعاليت وذهبي _ ايدئولوژيك علمي يا هنري بوده اند .

اين سه عامل تا مدتهاي مديد به صورت متعادل نسبت به يكديگر وجودد داشتند و اين تعادل باعث نوعي هماهنگي بوده است رفته رفته مذهب و ايدئولوژي ساختار اصلي ، نظام كلي حاكم بر همه چيز شدند ، علم و فن در ارتباط با عقل بودند و هنر در ارتابط با احساس

اين نظام كه روابط متقابل انسات را مشخص مي كند و اساس فرهنگ را پي مي ريزد بر بنيان يك سيستم ارزشي بنا شده است اين سيستم در طول زمان ثابت نيست ، آنچه كه ما از آن سبك معماري نام مي بريم در واقع سيستمي منظم از اين سيستم ارزشي است و در نتيجه نمودي از سيستم كلي حاكم .

به اين ترتيب است كه با تغيير نسبت بسن ايدئولوژي ، دانش و هنر ، سبك نيز تغيير ميكند . اتو واگنر در اين مورد در سال 1875 مي نويسد : هر سبك جديد به مرور از دل سبك هاي پيشين زاده مي شود ، دليل اين تحول چيزي جز اين نيست كه تغيير تكنيك هاي ساختمان ، مواد ساختماني ، وظايف انسانها و سرانجام جهان بيني افراد ، آنها را مجبور ميكند تا فرم هاي جديد بيافرينند .

قرن نوزدهم قرن انقلاب صنعتي بود و در نتيجه ايمان به فنون جديد در اين دوره ، تفكر عقلاني در اين دوره چنان توسعه پيدا كرد كه جايي براي دنياي  احساسات باقي نگذاشت . طبيعي است كه اين مطلب بر روي معماري تاثير شديدي گذاشت ، با صرف نظر كردن از بعضي استثنائات كه در ارتباط با تكنولوژي بودند مي بينيم كه قرن نوزدهم قرن نو آوري بوده ، زيگفريد گيدئون در اين مورد ميگويد : هنر ها به دنيايي در بسته و مخصوص خود تبعيد شدند كه ديگر در ارتباط با زندگي مردم نبودند ، نتيجه اين شد كه يكپارچگي هنر و زندگي از ميان رفت و زندگي تعادلش را از دست داد ، در حالي كه علم و صنعت روز به روز با قدم هاي مطمئن رو به جلو مي رفتند در دنياي در بسته هر روز شاهد افت و خيزي بوديم ازغايتي به غايتي ديگر .

هنر معماري درست بر عكس هنر نقاشي خالص نيست ، معماري مخلوطي است از دانش و هنر و به همبن دليل است كه معماري هميشه بين دو قطب تعقل و احساس در آمد و رفت است ، معماري تحت تاثير ايدئولوژي حاكم بر جامعه گاه به اين سو و گاه به آن سو. مي رود و در نتيجه سبك معماري نيز همين تغييرات را نشان مي دهد ، تحت تاثير امتيازات فني و كيفيت هاي فوق العاده زيبا شناختي صنايع اتومبيل و كشتي سازي سالهاي دهه 1920 است كه توكوربوزيه فرياد بر آورد كه معماري در حال خفه شدن در پيرايش كهنه خويش است !!! و يا فقط يك حرفه است چنان بي رمق كه پيشرفت در آن بي تاثير نيست و در آن هنوز زندگي ديروز جريان دارد . معماري و يا اتومبيل ها در كليتشان مشابه هم هستند ، اما رقابت شديدي كه بين اين همه كارخانه اتومبيل سازي وجود دارد هر كدام از آنها را موظف مي كند كه در راه موفقيت در اين رقابت بزرگ كوشش كنند . چنين است كه انها مجبور اند به دنبال هدفي باشند بالاتر از تكامل ، آنها بابيستي چيزي مي آ فريدند كه نه تنها جوابگوي احتياجات عملي باشد ، ‌بلكه چيزي باشد فراتر از آن و نتيجه اين جست و جو بوده كه اينك نه تنها تكامل و هماهنگي را به دست آوردند ،‌كه زيبايي را نيز يافتند . اينگونه است كه سبك بوجود ميايد ، يعني دست آوردي مورد تاييد همگان كه همه نفس كمال را در آن مي بينند . و سرانجام در رد سبكهايي  كه در آن زمان معمول بوه ، مي گويد ؛ هنر معماري از سبك وارسته است ، سبكهاي لويي چهرده و شانزدهم و حتي سبك گوتيك براي معماري همان چيزي هستند كه يك سنجاق سر براي يك خانم است ، گاهي مي شود از آن استفاده كرد و زيبا است اما فقط همين و نه بيشتر!!!

پشت كدن به تكنيك مطلق و عدم اطمينان مطلق به دانش و آن هم در سطحي وسيع در دهه 1960 شاهد بوديم ناآرامي هاي پايان اين دهه نه تنها ناآرامي اجتماعي سياسي اجتماعي بود كه موجي نيز بود عليه تفكر عقلايي و مخالفت با بي توجهيبه احساسات ، نتيجه منطقي اين پشت زدن به سيستم ارزش يابي ايدئولوژيك موجود يك تغييرجهت كلي در معماري بود چنانكه پيش آمد ؛‌ سبك پست مدرن جايگزين سبك مدرن شد ، نشانه ديگري از اين تغييير جهت كلي و رو كردن به دنياي احساس اين واقعيا است كه درست در همين زمان در همه جا موزه هاي هنري ساخته شدند.

از طرفي فرهنگ بر معماري كه نمودار سيستم ارزشي حاكم است تاثير گذارده ، و به آن فرم مي دهد و از سوي ديگر فرهنگ به گونه اي غير مستقيم يكي از پايه هاي اصلي زندگاني رواني انسانها است ، ادراك انسان از محيطي كه در دور و بر خود ش ساخته است تابع فرهنگ اوست ،‌ولي اغلب به اين مطلب توجه كافي نمي شود يك مثال جالب در اين مورد مناسبات بين انسان و فضاهاي شهري در انگلستان  از يك طرف و در ممالك غربي از طرف ديگر است ، يك انگليسي از طبقه متوسط و در يك خانه تك خانواري مشرف بر باغچه اي كوچك زندگي مي كند براي اين فرد زندگي كردن در يك محله ستني در قاهر يا دمشق ا آن تراكم جمعيتي اصلا قابل تصور نيست ،‌مقدار متوسط فضاي مورد نياز براي زيستن در اين دو مورد قابل قياس با هم نيست ،‌اين نياز ريشه فرهنگي دارد

و تابع تصورات فرد در مورد تناسب بين جسم و منيت اوست ،‌منيت يك انگليسي فراتر از جسمش مي رود ، محيط زيست نزديك او جزئي از منيت اوست و به اين دليل يك تماس جسمي را تجاوزي به محيط خصوصي خويش تلقي مي كند .

اما منيت يك عرب در داخل جسم اوست تماس با او برايش معناي تجاوز به محيط خصوصيش را ندارد ، زندگي كردن دسته جمعي در فضاي كوچك چنانچه در بسياري از ممالك عربي مرسوم است براي او به هيچ وجه به معناي محدود كردن منيت او نسيت .

با بررسي دقيق در اين موارد اختلاف بيشتر مي شود ،‌استفاده از گيرنده هاي حسي در محيط هاي گوناگون فرهنگي با هم اختلاف دارند و هر كدام ويژگي خاص خود را دارا مي باشند ،‌استفاده از حس شامه در دنياي غرب تحت تاثير انواع افشانه ها و ساير دخالتها در رون طبيعتش به صورت خنثي شده در آمده اما اين وضع را مقايسه كنيد ،‌مثلا با يك بازار شرقيش در اينجا ادراك بوها يكي از قسمت هاي اصلي ادراك محيط است زبانشناسان به اين نتيجه رسيده اند كه حتي زبان در فرآيند ادراك محيط مي تواند موثر باشد .

ادوارد هال نيزمانند ووف معتقد است (( گذشته از فرايند ،ادراك محيط توسط انسان اگر بخواهيم اصطلاحي امروزي به كار ببريم ، به وسيله زباني كه تكلم مي كند برنامه ريزي شده است درست همانطور كه يك كامپيوتر برنامه ريزي مي شود ))

در اينجا نيز مغز انسان نيز مانند كامپيوتر و واقعيتهاي دريافته را در صورت تطابق با برنامه از پيش داده شده ثبت و بررسي مي كند ، به عنوان مثال در زبان فلسفه  سرخپوستان هوي كه در آريزونا زندگي مي كنند لغتي كه معناي زمان را داشته باشد ، وجود ندارد ، در ارتباط با مكان اين به اين معني است كه براي آنها مكان فاقد بعد زماني است ، انها مكان را فقط در ارتباط با زمان حال مي – شناسند و مفهوم ذهني مكان اصلا برايشان معني ندارد .

سر چشمه فرهنگ :

هر فرهنگي بازتاب سيستم ارزشي يك نظام اجتماعي است ، در مفهوم جامع كلام مي توان گفت دانش و هنر مظاهراين بازنماي هستند،‌در حالي كه دانش در جهتي شديدا عقلاني گام بر مي دارد و تنها با شعور انسان سر و كار دارد ، هنر چيزي است ادراكي كه با احساس سر و كار دارد .

با كمك علم انسان سعي مي كند موقعيت خود را در نبرد با نيروهاي طبيعي بهبود بخشد ، از آتش براي محافظت از سرما وبهتر كردن غذا استفاده مي كند و ….

اما امروزه ( تقريبا از صد سال پيش به بعد ) ديگر چنين نيست ، چرا كه كارهاي علمي به قدري پيچيده شده اند كه ديگر براي هر كسي قابل فهم نيست روي ديگر سكه فرهنگ روي غير عقلاني يا احساسي نيز همانقدر قدمت دارد كه روي علمي آن اما از انجا كه با فرايندي حسي سر و كار داريم ، كه نه قابل اندازه گيري است و نه به راحتي تعريف پذير ، پس نمي توانيم تكامل آنرا قدم به قدم باز سازي كنيم ، پيشرفت و تكامل علم و هنر تا مدتها داراي  پيشرفتي مشترك بودند زيگفريد گيدئون اثبات كرد كه تا دروه باروك حتي كشفيات علمي يل رياضي نيزدر دنياي ادراك و احساس پديده هايي همگون و معدل داشتند و به صورت جزئي از هنر شدند . در قرن نوزده راه دانش و هنر از هم جدا شدند وو رابطه بين روشهاي تعقل و روش هاي احساس قطع شد .

تنش امروزي بين ممعمار و محسب را نيز بايد نتيجه همين قطع رابط دانست ، گيدئون تاكيد زيادي براحساس دارد ، كه به نضر او  امروزه انطور كه بايد مورد توجه قرار مي گيرد . تنها يك فرهنگ واقعا فراگير مي تواند زمينه بلوغ يك وحدت در احساس را به وجود آورد .

مراحل تكامل علم را مي توانيم نسبتا به دقت بررسي كنيم ، اختراعي مثل چرخ يا روش چاپ گوتنبرگ را هر كس مي تواند يك بار ديگر تجربه كند ، اما سرچشمه هنر كه دومين بستر فرهنگ است در كجا است ؟

مشخصه اصلي حتي اولين جوامع سازمان يافته بشري آداب و رسوم عبادي ايشان بوده است . احتمالا به تدريج مقداري از اين آداب و عبادات كنار گذاشته شدند و جاي آنها را  اشيايي كه ارزش نمادين داشتند گرفتند . نوع ديگري از تجربه ، جايگزين اين آداب شده بود و اين اشيا سر آغاز هنر بودند .

اين اشيامعاني  نمادين پيدا كرده اند و به عبارتي يك زبان به حساب مي آيند . آدور نو مي گويد : هنر مي خواهد با وسايلي انساني به بياني غير انساني واقعيت بخشد . لويي كان حتي معتقد است : هنر تهنا زبان واقعي انسان است چون تهنا وسيله اي است كه به ترتيبي سعي دارد تا بين انسانها رابطه برقرار كند و بدينسان انساني بودن آن به چشم مي خورد ف به اين ترتيب نخستين اثار آفريده دست بشر كه به دست ما رسيده اند به تفسير امروزي به هيچ وجه آثار هنري محسوب نمي شوند ( ما امروز بسياري اين آثار را آثار هنري مي ناميم در حالي كه فقط آثاري آئيني هستند ) .به همين ترتيب اولين ساختمانهايي هم كه ديگر صرفا به خاطر پناه انسان در مقابل طبيعت ساخته نشده اند ،‌بلكه آثاري آئيني هستند و فرم و ساختار آنها تهنا محتواي اعتقادي دارد .

هانس مولاين معتقد است كه امروزنيز معماري امري است آئيني ، ساختن نيازي است انساني و اين نياز خود را تهنا در بر افراشتن سقفي در بالاي سر نشان نمي دهد ، بلكه بيشتر در بوجود آوردن بناي آئيني يعني كانوني براي فعاليتهاي انساني كه نقطه اصلي هر شهر است آن را مي بينيم ، ساختن كاري است آئيني .

جايگزين كردن تجربه اي جديد به جاي كاري كه ارنست كريز آن را روياي زيبا شناختي مي نامد به نظر فرويد نيز چنانكه گفته شد سر آغاز فرهنگ است .

بدون شك هنر قبل از استقلال فرد از جامعه به تعبيري جنبه اجتماعي قوي تري داشته است ، اعلام استقلال هنر از جامعه تابعي از طرز تفكر بورژوزي نسبت به آزادي كه البته خود نيز در ارتباط با ساختار جامعه ميباشد . تا وقتي هنر در خدمت آئين بوده است خالقين اين آثار نا شناس مانده اند ، تهنا وقتي كه خلق يك اثر هنري ارزشي مستقل پيدا كرد و حرفه اي مستقل شد نامي هم از هنرمند برده شد. جدايي اثر هنري از محتواي صرفا آئيني آ‌ن ككم و بيش اما قدم به قدم و به قدرت صورت گرفته است اين جداي در فرهنگ هاي متقدم غربي دو بار پيش آمده است ،‌بار نخست در فرهنگ يونان قبل از مسيحيت و سپس در دوره رنسانس ، ما نام سازندگان بعضي از بناهاي مصري را مي شناسيم اما نام سازندگان شاهكارهاي قرون وسطا بر ما ناشناخته اند .

سبك چيست ؟

در آغاز سخن گفتيم كه اطلاعات را به دو دسته زيبا شناختي و معنايي تقسيم مي كنيم و گفتيم كه شعور يا به تعبيري علم با اطلاعات معناي سر و كار دارد ودر حالي كه در مورد احساس يا به تعبيري هنر اطلاعات زيبا شناختي نقش اساسي را بعهد دارند .

تبادل اطلاعات تهنا وقتي امكان پذير است كه علائم متشكله پيام متعلق به هر دو مجموعه علائم شناخته شده توسط فرد گيرنده و فرستنده باشد . در مورد اطلاعات معنايي علائم مجموعه علائمي هستند با مفهوم كاملا مشخص مثلا عمل تركيب دو ماده شيميايي را با نوشتن يك فرمول دقيق نشان مي دهيم اطلاعات موجود در اين فرمول اطلاعاتي هستند با مفهوم كاملا مشخص و جاي هيچ گونه تاويل وو تفسير شخصي را به جه نمي گذارند ، اما علائم

متشكله يك مجموعه علائم زيبا شناختي علاوه بر مفهوم عيني شان داراي مفاهيم نمادين مذهبي نيزهستند و به اين ترتيب قابل تفسير شخصي مي باشند .

اما يك اثر هنري سبك دار به هيچ وجه نبايستی كپي از يك سبك ديگر باشد و اگرچيني باشد ما امروزه آنرا اصلا اثر هنري نميدانيم ، اطلاعات معنايي يك اثر هنري تا حدي مطابق فرم ذهني ، و از اين طريق گوياي سبك هنر است ، اتما اطلاعات زيبا شناختي آن مي تواند به گونه اي باشد كه با محتواي نمادين آن جايي براي تفسير شخصي ما باز بگذارد ، اين اطلاعات زيبا شناختي هستند كه عليرغم جاي داشتن اثر هنر هنري در چارچوب يك سبك مشخص به آن شخصيت فردي مي دهند و اين تازه ان چيزي است كه يك اثر را تبديل به يك اثر هنري مي سازد . از ديدگاه نظريه اطلاعاتي بايد گفت كه وابستگي يك اثر هنري به يك سبك باعث زياد شدن پرت اطلاعاتي يا حشو وو نتيجتا باعث كم شدن بداعت آن مي شود ، اين پرت اطلاعاتي با تكرار علائم پيش شناخته با اينكه از طرفي به ما امكان شناخت علائم ويژه اين اثر را مي دهد اما از طرف ديگر جاي اطلاعات زيبا شناختي را مي گيرد و به اين ترتيب ما را در تفسير شخصيمان از اثر محدود تر مي سازد .

مقدار اطاعات سمانتيك و زيبا شناختي در يك پيام برابر نيست ، اين در به نوبه هم تنها در دوره ها و سبك هاي مختلف تغيير مي كنند كه حتي در يك دوره ثابت نيز اين نسبت متغيير است .

به عنوان مثال سري نقاشي هاي                 اثر ويكتور وازالي و برجيت ريلي تصاويري هستند صرفا بصري با مقدار زيادي اطلاعات معنايي ، تعداد فرم و رنگ هر جز ازاين تصاوير خارج از محدوده يك تصوير ديدني حرفي بريا گفتن ندارد ، مقدار مختصر اطلاعات زيبا شناختي اين تصاوير مجالي براي تفسير نمي دهند ،اما عليرغم آن پيام اين تصاوير با يك پيام عملي قابل قياس نيست ، خطاهاي بصري كه اين تصاوير ايجاد مي كنند بيننده را در شك نگاه مي دارند ، و او را مجبور مي كنند كه از اين مجموعه علامات در ذهنش طرح واره اي تشكيل دهد ، از اين طريق بعد از چند بار نگاه كردن به آن ما بازهم با نگاه بعدي در آن چيز تازه اي در آن پيدا مي كنيم اين به معني دريافت علائمي است كه احتمالش را نمي دانيم ،يا به كلامي ديگر نوعي بدعت است و در معماري نيز عين همين تقسيم بندي بين اطلاعات معنايي ر زيبا شناختي در پيام را مشاهده مي كنيم ، در حالي كه در سبك مدرن پيروان سوليوان به دنبال گفته او كه فرم تابعي است  از عملكرد كه بايستي به دنبال عملكرد بيايد سعي كردند نوعي معماري ناب و كاربردي عرضه كنند ، پيروان سبك مدرن در معماري رو به ايهام آورده اند ، معماري مدرن اطلاعات بيشتري دارد و جاي تفسيري باقي نميگذارد ، اولين آثار معماري اين سبك با توجه به مجموعه علائم شناخته شده از دنياي موجود چيز هاي جديدي بودند ، د اين بدعت باعث كم شدن پرت اطلاعاتيشان شد اما در مجموع بايستي اصلا گفت كه اطلاعاتشان كم بود و اين اطلاعات كم اب كسترش اين سبك باز هم كمتر شد و به اين وسيله امكان تشكيل طرح واره هم براي آنها روز به روز كمتر شد ، از اين اطلاعات عرضه شده بيشتر علائم نحوي بودند و جايي بريا تفسير شخصي باقي نمي گذاشتند ، و جواب گوي نياز هاي احساسي نبودن ، سبك پست مدرن درست برعكس آن به عمد داراي ايهام است سئولات مطرح شده را بدون جواب مي كذارد و به اين ترتيب در ذهن فضايي باز براي

هر نوع عكسالعمل آزاد مي گذارد ، ‌سبك مدرن شعوررا  مخاطب قرار مي دهد و پست مدرن احساس را .

در طول تاريخ بارها  سبك معماري تغيير كرده است تصور انسان از معماري صحيح گاهي چنان تغيير اساسي كرده است كه امروزه با مشاهد آثار سبك ها و دورهاي مختلف خيال مي كنيم كه اين تغييرات از غايتي به غايتي ديگر بوده است ،‌امروز حتي مي بينيم كه سبك هاي مختلف همزمان نيز وجود داشته اند ، مثلا بين معماري سخت گيرانه ميس واندر روه و كارهاي پست مدرن رابرت ونتوري در نگاه اول هيچ ارتباطي احساس نمي شود اما در واقع وجوه مشتركل بين آنا وجود دارد ،‌هر در از عناصري استفاده كرده اند كه در يك سيستم خاص نمظم شده اند اما نوع و جاي هر كدام از اين عناصر در جاي كلي و نيز ميزان پيچيدگي آنها با يكديگر اختلاف دارند بايستي توجه كرد كه نوع اين عناصر يعني جنس آنها ،‌ و غيره در اين نظام تاثير كلي دارند بين ميزان پيچيدگي و محتواي نمادين يك ارتباط مستقيم وجود دارد ،‌ هر چه نظام پيچيده تر باشد محتواي نمادين نيز مي تواند بيشتر شود و در نتيجه جاي بيشتري براي تفسير باز مي گذارد ساختمان ميس واندر روهه از طريق نظامي كه در خود دارد ،‌پيامش را صريح و روشن مي رساند اما پيچيدگي ( و ازر اين طرق ايهام ) در معماري منتوري سوالها را بي جواب به عهده بيننده مي گذارد ، اين دو مثال كه هر كدام در نوع خود غايتي هستند نمودار خوبي براي اين دو قطب متضاد اند ، يكي سبكي كه روبروي بيننده مغرورانه ايستاده پيامش را صريح و روشن مي رساند و چندان انتظار همكاري از او ندارد و ديگري سبكي كه درست بر خلاف آن به علت ايهامي كه در خود دارد ،‌نيازمند مشاركت بيننده است .

تغيير يك سبك با تبديل آن به سبك ديگر از طريق نظم حاكم بر آن از يك طرف و به كارگيري عناصر جديد يا تغيير يافته از طرف ديگر مي پذيرد ،‌در عين حال اين در سبك بطور متقابل بر يكديگر نيز اثر مي گذارند ،‌اين سوال كه اول چه بوده معماري يا سبك ؟ محتاج طرح نيست چرا كه معماري به عنوان محيط زيست شناخته شده هميشه نمودار يك نظم فكري بوده است و به اين دليل هميشه سبك داشته است . لويي كان مي گويد : ذهن بشر معماري را خلق كرده و معجزه معماري در سبك هاي بزرگ متبلور شده است .

سبك نتيجه جست و جويي به دنبال بهترين فرم كه گويايي نظام ارزشي حاكم باشد ، فرانك لويد رايت مي گويد :وقتي كه ما قدم به قدم هنرمندانه و قاطعانه تمامي شرايط را در نظر بگيريم سبك خود به خود به وجود مي آيد ، در مقابل كار كردن در هر سبك از پيش مشخص شده اي كه فراتر از علاقه طبيعي ما نسبت به فرم هاي خاص برود براي هر سازنده اي كه بخواهد ساخته اش ارزش اين را داشته باشد كه يك اثر معماري باشد غير قابل تصور است. اغلب سبك غلط فهميده مي شود و نتيجه اين سو تفاهم كپي كردن سادلوحانه اي است با نتايج ترحم انگيز .

رايت در اين مورد مي گويد: صاحب سبك ارتباطي با سبك هاي بزرگ ندارد و سبكها هزار تكه شده اند و هر تكه شان به جايي پرتاب شده است واقعيت اين است كه هر چه سبك كمتر صاحب سبك ببشتر . سبك يك وسيله كمكي است نه يك مانع ،‌فليپ جانسون

مي گويد : يك سبك چنانكه بعضي از همكاران من تصور مي كنند مجموعه اي از قوائد و محدوديت ها نيست ،‌سبك هال و هواي است كه در آن مي شود كار كرد ، كاركرد سكوي پرتابي است كه انسان به كمك آن خودش را بالاتر و بالاتر ببرد . براي هر ساختمان جديد به وجود آوردن را به سختي مي توان آزادي لقب داد و اين يك بار است باري چنان سخت كه تنها نوابغي مانند ميكل آنژ يا رايت مي توانند آنرا حمل كنند ،‌نه سازندگان معبد پارتنون كه به خود زحمتي براي رعايت سبك داده اند و نه خالقين معدب جلمع آميان كه پذيراي محدوديتي از بابت سبك شده اند . سبك همچنين يك رشته قوائي كه براي استفاده منتقدان به وجود آمده باشد ، نيست ،‌بلكه سبك مجموعه اي از كله مقياس هاي زيبا شناختي و بصري رعايت شده كه بعضي از آنها را حتب از افراد غير متخصص گرفته تا منتقدان بر زبان مي آورند .

 

نظم :

معماري از اجزا مختلفي تشكيل شده است ارتباط اين اجزا بين هم ارتباطي است منظم شده اين بدان معني است كه اين اجزا همگي زير مجموعه يك نظام يا سيستم هستند اين نظام ممكن است خيلي ساده و رو شن يا پيچيده باشد ماكس بنزه يكي از بنيان گذارانزيبا شناختي اطلاعاتي، براي براي نظو سه مرتبه يا درجه قائل شده است : آشفتگي ، ساختار يافتگي و شكل يافتگي  وقتي صحبت از آشفتگي كامل مي كنيم كه هيچ قاعده اي براي ارتباط بين اجزا مختلف قابل تشخيص نباشد ، در اين حالت قابليت پيش بيني صفر است و بداعت حداكثر ساختار يافتگي عبارت است از يك نظم به قاعده با يك ساختار كه ممكن است فرم هاي گوناگون وجود داشته باشند مرتبه سوم نظم را بنزه نظم بي قاعده مي خواند ،‌وقتي صحبت از اين نظم مي كنيم ،‌كه تمامي اجزا مادي چنان جاي گرفته اند كه به آزادي فرم داده شده  در داخل سيستمي واحد از انتخاب ها رسيده باشد .

تداوم يك سبك در ارتباط با نظم و پرت اطلاعاتي است و نه با بداعت ، وجه اختلاف سبكها ناشي از اختلاف اجزا متشكله انها و نظم حاكم بر انها است ،‌از اين طريق آنها كمتر يا بيشتر پيچيده مي شوند و به اين وسيله در ارتباط مخصوصي با بيننده يا استفاده كننده قرار مي گيرند ،به عنوان مثال معابد هندوها در هندوستان  نظمي دارند كه در نگاه اول قابل تشخيص نيستند چرا كه اجزا آنها نسبتا

پيچيده است نظم بطور خود كار معني اجبار مي دهد هر چه اين نظم سخت تر باشد فضاي باز كمتري براي تنوع اجزا باقي مي گذارد و هر قسمت بايد بيشتر و بيشتر از اين نظم پيروي كند تا جايي كه بعضي از قسمت ها حتي از انجام وظيفه اصلي خويش باز مي مانند و بلعكس يك نظم پيچيده آزادي بيشتري ايجاد مي كند و اين آزادي فضاي باز كافي براي شكل دادن به اجزا و حتي ايهام به وجود مي آورد ،‌اما هردو نوع  نظم البته داراي استثنائاتي نيز هستند . البته يه شرطي كه محمل هاي اصلي نظم بدون تغيير باقي بمانند . ساختمانهاي منظم و خشك آزادي بسيار كمي به ما مي دهندبه عبارتي كه تغيير دادن چيزي در داخل سيستم به سختي امكان پذير است اما در مقابل ،‌اين بناها پيامشان را صريح و روشن به ما مي رسانند و جاي چنداني براي تغيير باقي نمي گذارند .

مطلب همه اين است كه در هر سبك بايستي تعدلي بين پيچدگي و نظم مربوطه موجود باشد ،‌وقتي كه اين قاعدهخ رعايت شده باشد ارزشيابي بصورت مقيسه بين دو سبك امكان پذير نيست ، هيچ سبكي را نمي توان بطور مطلق بهترين معماري دانست .

اما چه چيز يا چه كس معلوم مي كند كه نظم حاكم چطور باشد ساده يا پيچيده ؟؟؟

به نظر مونرو اين است كه پيچيدگي يك نظم درهنر بيشتر ميشود ،‌تا اينكه به جايي برسد كه خوانايي را كم كم دشوار سازد ، ‌نتيجه اين ، مشكل شدن تغير جهت كلي و بازگشت بسوي نظامي سادهتر است .

پيتر اسميت ثابت مي كند كه در طول تاريخ معماري يك مرحله سه پله اي قابل شناسايي است كه چندين بار تكرار شده است .

در پله اول نظمي سخت و روشن حاكم است ساذگي و هماهنگي در اين دوره نقش اساسي دارند هنر معماري يونان و رنسانس نيز جز اين گروه هسنتد مشخصه اصلي پله دوم تنش است . اسميت بهترين نمونه اين فاز را پيش فضاي كتابخانه لورنزيا در فلورانس مي داند كه ميكل آنژ آنرا در سبك مانريسم ساخته است . عدم وضوح و اغوا مشخصه هاي اصلي پله سوم هستند كه در تمامي انواع باروك ديده مي شوند نمودار شكل جنبه كاملا شماتيك دارد و آنرا مي توان حداكثر تا اواسط قرون نوزدهم معتبر دانست چرا كه معماري دنياي غرب از آن به بعد فاقد پيوستگي فراگير است ،‌ آنچه كه در هر دوره به تناوب پيش آمده ، دقيقا تكرار دوره قبل نيست  ،‌حتي داخل يك دوره پله هاي از سادگي به پيچيدگي نيز به ترتيب زمان ممكن است ، بطور مثال در دوران كلاسيك يونان تصوير فضايي كاملا متفاوتي از رنسانس وجود داشت .

در داخل هر دوره نيز مي توان با زير دروهاي تناوب ديگر را مشخص كرد مثلا نظم مراحل اول دوران سبك مدرن در ابتدا بسيار سخت گيرانه است تا پايان اين دوره اي ن عملكرد بود كه سبك را مشخص مي كرد و زيباي اين دوره بر رياضت بنيان نهاده شده بود لودويك ميس وان در روهه را مي توان مهره اصلي در اين گرايش شناخت .

بين ميزان انتظام و تقسيم اطلاعات به معاني و زيبا شناختي ارتباط مستقيمي وجود دارد ،‌هر چه نظم روشنتر باشد سهم اطلاعات معنايي از كل بيشتر است و به همان نسبت اثر عقل و احساس بيشتر خواهد بود ،‌و بلعكس ،‌وقتي كه اطلاعات زيبا شناختي سهم بيشتري را داشته باشند احساس بر عقل حاكم مي گردد ،‌ساختار شخصيت فردي نيز در ارزشيابي مراحل سه گانه متناوب فوق الذك تاثير دارد .

يك انسان درونگرا كه اصولا آدمي است عقل گرا ،‌نظم روشن را ترجيح مي دهد و طبيعي است كه دوستدار معماري از نوع پله اول است ،‌انسان برونگرا بيشتر احساس گرا است و نظم پيچيده را بيشتر مي پسندد و طبيعتا معماري پله سود را ترجيح مي دهد .

 

تغييرات در سبك:

نوع سبك غالب در مماك غربي تغييرات متناوبي به همراه داشته است ،‌نظم سيستماتيك هر بار از نظمي ساده به طرف نظمي پيچيده در تغيير بوده است تا پس از رسيدن به يك دوره اشباع بارديگر به طرف نظم ساده برگردد ،‌تغييراتي اين چنين و با اين شدت تنها در مناطقي كه فرهنگ غربي حكم فرما بوده است ،‌پيش مي آمدند . تغييرات در چين و ژاپن به مراتب كندتر بوده است،‌اگرچه در سبك ژاپن نيز گاهي شاهد تغيرات بسيار هستيم ،‌ اما قطب هاي اين تغييرات چنانكه در معماري اروپايي بوده است فاصله چنداني از يكديگر نداشته اند . تعجب آور است كه اين قطب ها در آغاز و پايان يك دوره تكامل طولاني قرار ندارند ، بلكه گاهي حتي هم زمان با هم و در كنار با هم پيش مي آمدند ،‌ براي نثال حرم توشوكو در نيكو در شمال توكيوي امروزي و ويلاي كاتسورا در نزديكي كيوتو كه نمونه جالب در اين مورد هستند ؛

هر در ساختمتن در آغاز قرن هفده ساخته شده اند ، ساختمان اول به عنوان آرامگاه براي ليوسا اولين شوگون از خانواده توكوگاوا و به منظور قصر براي يكي از شاهزادگان خانواده سلطنتي نبا شده اند . در نيكو نوعي از معماري را مي بينيم كه سراسر پوشيده از تزينات است و رنگ هاي آن طلائي و قرمز تا سبز و آبي و سياه و بلاخره سفيد شامل شده است و به اين علت به آن باروك ژاپن مي گويند .

اما سازه نگهدارنه ساختمان و حتي هر جز اصلي آن عينا با معبد بودايي در آن زمان مطابقت دارند و در تمام ساختمان نه فرم جديدي به چشم مي خورد و نه سازه تازه اي ،‌ويلاي كاتسورا كه در ميان يك پارك وسيع به سبك شوين كه در آن زمان معمول بوده ساخته

شده است تمامي ساختمان خالي از هر نوع تزيين است و در تمامي ساختمان و محيط اطرافش چشم گيرترين چيز سادگي و هماهنگي مجموعه است ،‌فزم هاي دقيق هندسي اسكلت چوبي ساختماتن خود را به خوبي در مقابل سطح هاي سفيد درها ي كشويي كاغذي نشان مي دهند . هر در بنا در سبكي كه در آن زمان رايج بوده است ساخته شده اند ،‌ يكي به عنوان مزارو معبد و ديگزي به عنوان كاخ ، اختلاف اصلي دوبنا در وضع ظاهري آنهااست ،‌ يكي پر زرق و برق و ديگري ساده و بي پيرايه ،‌براي درك اين مطلب ابيد اوضاع سياسي را درنظر گرفت .

پادشاه به عنوان رئيس مملكت و بزرگترين روحاني مذهب شينتو در كيو تو زندگي مي كرد و فاقد هر گونه قدرت حكومتي بود شاهزاده توشي هيتو سازنده ويلاي كاتسورا يكي از با نفوذ تيرين افراد در دربار بود  ، شاعري بود مشهور و استادي درمراسم چاي

،‌در حالي كه رهبري فرهنگي و مذهبي در دست خانواده سلطنتي در توكيو بود قدرت سياسي به فاصله 500 كيلو متر در دست شوگون بود اين دو گانگي در تقسيم قدرت است كه موجب اختلاف اصلي دو ساختمان در نيكو و كاتسورا است . در كه شوگون مي خواهد قدرتش را از طريق زرق و برق و رنگ به تماشاي عموم بگذارد ‌،‌ ويلاي كاتسورا انچنان هماهنگ در دامان طبيعت قرار گرفته كه گويي جزيي از آن است در بار و درباريان چيزي براي  به نايش گذاشتن نداشتند ،‌چرا كه خود را به تمامي وقف خدمات فرهنگي و مذهبي كرده بودند .

ساختمان نيكو چيزي براي عرضه كردن در خود دارد، براي نشان دادن قدرت ساخته شده است مي خواهد با دنيايي از اطلاعات زيبا شناختي پيش از هر چيز احساس را نمايش دهد .

آدلف فوگت ثابت كرده است كه دگرديسي سبك هاي معماري نيز پيش مي آيد و تحول معماري پيش ،‌همزمان و پس از انقلاب فرانسه و انقلاب روسيه كاملا با هم تطابق دارند قبل از سقوط رژيم محافظه كار تماليل به فرم هاي هندسي و به سازه گرايانه ديده مي شود ولي پس لز پيروزي و تثبيت انقلاب رو به كلاسيسم مي گذارد .

اين واقعيت تا حدي عجيب به نظر مي رسد كه در نگاه اول جهت سبك معماري درست بر خلاف جهت تحولات سياسي است زيرا كه جهت سبك معماري از سبكي نسبتا انقلابي به طرف سبكي نسبتا محافظه كارانه است

فوگت جهت انقلابي را با صفاتي مثل سردسخت و سبك وصف مي كند و جهت كلاسيسم را با گرم و نرم و سنگين . معماري انقلابي به عنوان مثال پروژه انسيتو لنين در مسكو كه كمي با تاخير ساخته شده سبك توصيف شده است ،‌چرا كه كره ظاهرا به صورت معلق قرار گرفته و سطح تماس آن به نسبت حجم كره نسبتا كوچك است . معماري بعد از انقلاب مثلا ساختمتان مسكوني ساخته شولتوفسكي

به سبك كلاسيك محكم روي زمين ايستاده است و وزنش را نشان مي دهد بعد از اينك قدرت سياسي جديدپس از انقلاب با استفاده از سبك كلاسيك اين تصور القا مي گردد كه گويي هميشه همين بوده است اكثر طرح هاي انقلابي چه در فرانسه و چه در روسيه به سرانجام نرسيده اند و به عكس بنا هايي كلاسيك بودند كه اجرا شدند . در قياس با بناها ژاپن كه قبلا توضيح داديم عوامل مشابهي را در اينجا تشخيص مي دهيم .

بيشتر سبك ها معماري خود را در بناهاي معدودي عرضه مي كنند در حالي كه توده ساختمان هاي نو به سبك متداول در زمان ساخته نمي شوند اگر سبك حاكم در يك زمان بايد نشان دهنده نظام زمان خويش باشند پس چرا از آن بطور كامل استفاده نمي شود ؟؟؟ براي اين سوال جوابهاي مختلفي وجود دارد . يكي از بهترين نمونه هاي اين سو تفاهم محله كارگري استكه لوكوربوزيه در سال 1925 در پاك ساخته است ،‌اين ساختمان دقيقا به سبك مدرن طراحي و با بهترين تكنيك در زمان خودش ساخته شده مام با فاصله  كمي معلوم شد كه ساكنان آنها از اين نوع معماري چندان رضايتي ندارند ،‌چون آنها شروع به تغيير دادن ساختمانها كردند . بيشترين اشكال در فرم سقف بود ،‌اين بحث هميشگي كه آيا سقف بايد مسطح يا شيبدار باشد تا امروزنيز ادامه دارد و در اصل مسئله اي است كه به احساس بستگي دارد ،‌اولين ساختمانهاي اوليه در تاريخ صرفا از يك سقف تشكيل شده بودند و هميشه داراي مفهومي خاص و نمادين بوده است

و سقف در آن نقشي اساسي ايفا مي كرده است ،‌فرم ساده شده يك سقف شكسته را مي توان در شكل نگارشي كلمات مختلف در خط چيني و ژاپني ديد ، شكل كلمه كلبه يك سقف شكسته را نشان مي دهد كه بالاي يك فضاي چها گوش قرار گرفته است و شكل كلمه ديدار مردم كه بايستب نمايانگر جايي حفاظت شده براي ملاقات مردم را نشان دهد نيز شباهت زيادي به آن دارد ، مفاهيمي مثل اسكان ،‌محفوظ بودن احساس امنيت كردن در اينجا چنان با سقف شكسته نزديكي داشته كه اين فرم داراي يك معناي نمادين شده است . سيب دار بودن سقف در اصل به دلايل تكنيكي و عمالكردي بوده است ، سقف مي بايست به عنوان يك مانع شيب داشته باشد تا بتواند به راحتي از انسانها در مقابل برف و باران محافظت نمايد ، و آب بتواند رمي آن جريان پيدا كند ، بعدها اين سقف توسعه پيدا كرده است و علاوه بر محافظت اشخاص به عنوان محافطت اشيا را نيز به عهده گرفت . در طي قرون به تدريج اين سقف شيبدار تبديل به نمادي براي محافظت شد ،‌اين سقف ديگر نه تنها داراي يك خاصيت عملي بود كه همانا عرضه كردن فضايي براي زندگي و انبار باشد ،‌ بلكه وظيفه اي نمادين را نيز بر عهد گرفت ،‌به اين ترتيب اطلاعاتي كه يك سقف شيبدار به ما مي دهد هم جنبه زيبا شناختي دارد و هم جنبه معنايي ، به زبان ديگر عقل را مخاطب قرار مي دهد ،‌و هم احساس ما را با جدا شدن محل كار از زندگي در قرن نوزدهم هم انبار زير سقف مفهوم خود را از دست داد .

مصالح و تكنيك ها ي نو عملا ساختن سقفي مسطح را كه همان عملكرد حفاظتي را عهده دار داشت ممكن مي ساختند نتيجتا فرم سقف تغيير كرده و معماران مدرن به توجيه خاص اين فرم جديد پرداخته اند لوكوربوزيه در طي پنج اصل معماري مدرن به طرفداري از سقف مسطح و سطح باز يافته از اين طريق برخاسته است و مي گويد ،‌سطح مسطح امكان استفاده كامل از فضاي مسكوني را با ما مي دهد مثل تراس و باغچه روي سقف بهترين استفاده گياهي را به ما عرضه مي دارد ،‌در اين باغچه ها مي توان بوته ها و يا حتي درختاني تا ارتفاع 3تا 4 متر را كاشت ،‌از اين طريق باغچه روي سقف محبوبترين فضا در خانه ميشود ،‌از ديد شهري نيز ساختن باغچه روي سقف به معني باز يافت تمام سطحي است كه ما با ساختن خانه از دست داده بوديم .

اين ادعاهاي معماران كه متكي به مدرن ترين تكنيك هاي ساختمان بودند گاه از اين نيز فراتر مي رفت و سخن از عملكرد هاي جيدي براي سقف هاي مسطح مطرح مي شد ،‌امااين هم گفتاري بود در غياب مدعي ، مدعي در اين بحث استفاده كنندگان از ساختمان بود . عقل مي توانست پذيراي سقف مسطح باشد اما با تغيير فرم سقف ،سقف ارزش نمادينش را از دست مي داد ، اين فرم جديد خالي از آن ارزش نماديني بود كه استفاده كنندگان براي سقف قائل مي شدند .

بسياري از فرم ها فراتر از ارزش احتمالي عملكرديشان داراي مفهومي فرهنگي ونامدين هستند ، اين نمادها داراي زباني خاص براي خودشان مي باشند ، و به اين دليل است كه تغيير يك سبك تنها از طريق دگرديسي فرم ها امكان پذير نيست ،‌بلكه بايستي زبان اين علائم نيز كه باتغيير فرم تغيير مي يابند قابل فهم باشدد اين درست همان چيزي بود كه در سبك مدرن صورت نگرفته بود ، معماري مدرن با تكنيك جديد تطبيق داده شده بود ،اما تطابق از نظر احساسي قابل هضم نبود باعث جدايي بين زندگي عقلي و زندگي احساسي گرديد ،‌وظيفه اوليه زبان علائم ناديده انگاشته شده بود ،‌ در معماري مدرن به اين تصور كه استفاده از فرم هاي متداول باعث كاهش خلاقيت در معماري خواهد شد بسياري از آنها را كنار گذاشته بودند . از آنجا كه اين زبان جديد بريا ساكنين ساختمانها قابل فهمم نبود ،‌آنها ساختمانها را تغيير دادند ،‌و سعي كردند با تغير فرم ، محتواي نمادين آنرا باز گرداندد .

براي اينكه يك سبك جديد بتواند مورد قبول عامه قرار بگيرد بايستي زبان آن سبك يعني علائم بازگو كننده محتواي نمادين فرهنگي آن قابل فهم باشد ،‌در گذشته اعتبار هر سبك به چند قرن مي رسيد فهميدن زبان جديدبه كندي و هم زمان با تغيير فرم ها انجام مي گرفت . در قرن بيستم ما يكباره به چندين و چند سبك رسيده ايم ،‌سبك ها چنان به سرعت جايگزين شدند كه عادت كردن به اين زبان هاي جديد بطور همزمان براي ما عملي نبود .

جدايي بين زندگي عقلي و احساسي در معماري مدرن به نهايت رسيد . معجزات تكنيك مدرن در آغاز اين قرن چنان همه را محصور

كرده بود كه جنبه احساسي معماري يكجا به دست فراموشي سپرده شد .

از بين رفتن شبكه هاي نمادين مذهبي فرهنگ غرب در صد سال گذشته اثري بسيارزيان بخش بر روي هنر بطور كلي و معماري بطور اخص داشته است ،‌اگر اشيا را فقط اجسام بدانيم آن وقت رنگ و فرم و صدا نيز فقط رنگ و فرم و صدا هستند و هنر تبديل به تكنيكي در خدمت سرگرمي ذهن خواهد شد .

در سبك مدرن اهميتي براي محتواي نمادين فرهنگي علائم نشده حتي تا حد امكان از بيان احساسي فرم نيز صرفنظر كردند به اين ترتيب سبك مدرن به سبكي بي زيان تبديل شد .

سبك پست مدرن باز به علائم روي آورده و به زبان پيشين برگشت ،‌بارديگر ستون و سقف شيب دار پذيرفته شدند ،‌دراين معني بايد گفت كه پست مدرن يك قدم از مدرن عقب تر است . پست مدرن تطابقي است مجدد با زبان قديمي ،‌معروفتريت مثال در اين مورد ساختمان         از فيليپ جانسون در نيويورك است آسمان خراشي با بيش از صد متر ارتفاع با سقفي شكسته كه با سوراخ عظيمي كه در ميانش دارد بيننده را به پوچي رهنمون سازد. عادات و آداب امروزي سكونت را نيز مي توان به نوعي دلبستگي به يك زبان قديمي يا نفهميدن يك زبان جديد تعبير كرد ، اين جمله قديمي انگليسي كه (خانه من دژمن است )‌امروز نيز معتبر است براي بسياري از مردم روياي سكونت فقط با صاحب خانه شدن به حقيقت مي پيوندد ،‌ چهار ديواري اختياري اگرچه كوچك با شد با قيمت هاي فزاينده زمين و ساختمان متاسفانه روز به روز تعداد كمتري از اشخاص مي ترانند شاهد به حقيقت پيوستن اين رويا باشند و همه بايستي روز به روز عادت كنند در سطح كمتري از ساختن و فضاي بازخصوي زندگي كنند .

تا آغاز انقلاب صنعتي در قرن نوزدهم مردم با تمام خانوارشان زندگي مي كردند و خانه براي همه آنها محل زندگي بود و هم محل كار ،‌انقلاب صنعتي از طرفي باعث جدا شدن محل كار از محل سكونت شد و از طرف ديگر باعث جدايي افراد از خانواده هاشان به اين ترتيب نياز به مسكن ( حتي با ناديده گرفتن ازديا نفوس ) زياد شد با متمركز كردن صنايع و مشكلات حمل و نقل از محل زندگي به محل كار نتيجه منطقي آن بود اين اجباربه وجود آمد كه هر روز بتواند تعداد بيشتري از مردم را در سطح كمتري سكني داد . حاصل اين بود كه زمين به سرعت كم و گران  شد ،‌براي مقابله با اين مشكل مجتمع هاي مسكوني ايجاد شدند و مسكن بصورت يك كالاي بي هويت مصرفي در آمد كه در موارد حاد حتي باغث بيماري رواني مي گرديد ،‌روياي چهار ديواري اختياري امروز نيز وجود دارد اگر چه كه زير بناي اين خانه رويايي روز به رزو كمتر شده و باغچه آن تبديل به يك كرت كنار ورودي ساختمان بدل شده است .

خانه اي فراخ بر اساس نيازهاي فردي با فضايي كافي در اطراف آن براي استفاده هاي خصوصي و دسته جمعي هدفي است كه امروزه ندرتا مي توان به آن رسيد ،‌جاي تمام مزاياي رويايي را امروز مشكلات گرفته اند نگهداري حياط هزينه هاي زيادي به همراه دارد فضاي باز عمومي بدون آنكه محصولي داشته باشد احتياج به مراقبت دارند .

اينك در محله هاي مسكوني متراكم حد وسطي بين مسكم بي هويت در مجتمع مسكوني از طرفي و چهار ديواري اختياري از طرف ديگر سعي ميشود كه سكونت را با شرايط تغيير يافته كنوني تطبيق دهند در اينجا خواسته اند كه ضمن توجه به نيازهاي اصولي انسان به اي ن اهداف نيز برسند استفاده بهتر از زمين ساده تر كردن فرايند ساخت از طريق استفاده هر چه بيشتر از قطعات استاندارد شده ،‌صرفه جويي از طريق چندعملكرد كردن فضا و تفكيك عاقلانه تر فضاهاي خصوصي ، نيمه عمومي و عمومي . علرغم امتيازات روشني كه اين روش داردآنطور كه بايد ازآن استقبال نمي شود ،‌چرا كه زبان آن هنوز انطور كه بايد قابل فهم نيست اين عقيده عمومي را كه بهترين نوع سكونت زندگي در چهار ديواري اختياري است تنها در دراز مدت مي توان تغير داد.

……………………………………………………………………………………………………..

موضوعات مرتبط با این موضوع

ماسوله روستای تاریخی ایران

 

تاثير فرهنگ بر معماري