حکایت حضور گرم تو در حیات من

بسان محق ترین انسان برای رنجیدن و ترس.

بسان قامت افراشته درختی , با ریشه هایی در دست
کوچیدن و کاویدن
طمع تملک هموار زمینی امن,
در این وسعت خاکستر گستر

و هرَس هایی که به جان میخراشانی
تا بل سازگار شوی , در مرتعی آنسوی خط افق… و مخمصه طویل فاصله
در چار چوب لنگ زمان

***
خستگی کیفیتی بی کفایت
زیر گام هایت,
و تو خروشان میروی
با نگاهی مشکوک به مقصد
با آگاهی به ایمانی خودفریب,خدایت را شلخته تر خلق میکنی….

***
برهنه روزی ,مشتاق میجویمت
در بلند آوازگهی بر جغرافیایی نابرابر

و نیک نامی از تو
طلا کوب
بر پیشانی روشن جاودانگی..

تقدیم به شهاب اسلامی
کارگردان
عکاس

فیلم نامه نویس

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.