حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در اين جا خانه در آن جا
سَر كه ندارم كه طشت بياري كه سر دَهَمَت سر
با توام ايرانه خانم زيبا!
شانه كني يا نكني آن همه مو را فرق سرت باز منم باز كني يا نكني باز
آينه بنگر به پشت سر آينه بنگر به زيرزمين با تو منم خانم زيبا
چهره اگر صد هزار سال بماند آن پشت با تو كه من پشت پردهام آنجا
كاكل از آن سوي قارهها بپراني يا نپراني با تو خدايي برهنهام آنجا
بيتو گدايم ببين گداي كوچهي دنيا
با توام ايرانه خانم زيبا!
با تو از آن جا كه سينه به پهلو شود مماس ميزنم اين حرفها
با تو از آن جا كه خيسي شبنم به روي زِهار آرزو بنشاند
با تو از آن جا كه گوش و دگمهي پستان به ماه نشينند
با تو از آن جا كه ميشوم موازي تو فاصله يك بوسه بعد فاصلهها هيچ
چشم يكي داري حالا بكن دو چشمياش متوازي آهان متوازي آها
خواب نبينم تو را كه خواب ندارم نخفته خواب نبيند
با توام ايرانه خانم زيبا!
شانه كني جعدها به سينهي من هيچ نگويم نگويمَمَ گُمَمَم!
فكر نباشد كه فكر كنم فكري هيچم كه خوب بگويم نگويمَمَ گُمَمَم
خاك نگويم به گاوها و پرستوها ابر نگويم
ابر نگويم به شبپرهها جغدها و شانه به سرها
فكري هيچم شعر نگويم به چشم باز ماه نگويم كه ذوذنقه ماه نگويم
هيچ نگويم نگويَمَم گُمَمَم
زانو اگر زن نباشد اگر زن
پهلو اگر زعفران نباشد اگر زن هيچ نگويم
واي كه از شكل شكلدار چه بيزارم شانهي آشفتنم كجاست خانم زيبا؟
با توام ايرانه خانم زيبا!
غم كه قلندر نشد هميشهي زخمي
رو كه به دريا نشد
صبح كه خونين نشد آن همه سر آن همه سينه خود نه چنانم طشت بياريد
سر كه به جنگل زند برگ به اجساد
رو كه به دريا نشد
حال كه فرخنده باد خنجر تبعيد و داغگاه گلويم جاي گُمَمگاه خون كه سرايم
كشته كه بودم تو را چرا دوباره كشتيام آخر، فلان فلان شده خانم خانم زيبا
با توام ايرانه خانم زيبا!
گوش چه كوچك شود كه آب بخوابد سپيده باز بداند مثل دو شب چشم خانم زيبا
هيچ نگويم كه خوب بداند
فكري هيچم كه سوت زنم جا
شانهي آشفتنم كه شنيدي
روحِ برآشفتنم كه گوشههاي سقف تو ليسيدنم كه شيشه شكست
واژه به بالا فكندنم به ياد نداري؟ زيرِزمين روي سرم گذاشتنم
چشم تو را ديدن از پس شانه پشت به دريا و فرش متنهاي چه شادي
پس بتوان! آه! باز هم بتوان! خويش را بتوانان!
زيرِزمين روي من همه بو مويهي بوسم حرفِ ندانَم
پس بتوانان مرا كه هيچ ميچَمَدم سوي فكري هيچم
باغ دگر شد مرغ سخر خواند خانم زيبا
با توام ايرانه خانم زيبا!
عادت اين پشت سر نِگهيدن، خانم زيبا!
هيچ نميافتد از سرم
عادت اين پرده را كنار زدن از پنجره
ديدن آنها آنها آنها خنجرشان گورزاد خدايي چگونه هيچ نميافتد از سرم
عادت اين جيغهاي تيزِ به پايان نيامده كه سر بدهم سر
من مگر اين مرگهاي جوان را مُردَم؟
من مگر اين خونِ ريختهام؟ جنگل درندگان محاصره در خواب چشم غزالي
من مگر اين؟
عادت اين گونه گفتن اين حرفها به شيوهي اين شيوههاي نگفتن
باز چگونه؟ كه هيچ به هرگز كه خاك به خورشيد و من به زن و زن او آن جا
با توام ايرانه خانم زيبا!
خواستنيتر شدم درون خويش تا كه بيايي كه عشق بيايد
محو شدم چون كف دريا كه خفته سر دَهَم آواز
مثل نهنگي به رنگ غايبِ مخفي
ماه شناور به كفههاي سُرينش بي كه بداند
ماهي از آن رو به شكل چشم تو باشد
گفتن اين مردن زيبا در اوج در آن زير زيرِ جهان
راز كه سبابهاي است بر آن لهله حلقه گوشت كه حلقه
من كه نخواهم نوشت كه مُردَم خويشتنيدي مرا كه خوب بنوشم زير زمين را
من كه نخواهم نوشت خانم زيبا!
با توام ايرانه خانم زيبا!
اين عدسيها دريا باران زير زمين سه
اين عدسيها دريا را ميبينند
اين عدسيها باران را ميبينند
اين عدسيها زير زمين را ميبينند
زيرزمينِ سه را چگونه را ببينند؟
دور دور دورنگر مثل باد مثل پرنده وَ زَن
من كه نخواهم نوشت كه ميميرم
من كه نخواهم نوشت باز در آن زير زمينم
من كه نخواهم نوشت خستگي آورده اين فضاي باز تلألؤ
چهرهي مخدوش و خونِ نگاهت
خندهي قيقاج و خُردي لبها و بعد رَندهي ليمو و ناخن انگشتهاي به آن نيكي
بچه شدن مثل بال پرنده
گريهي آن زير زير زمينِ سه پس چكنم گفتنت از زير
هوش درخشان لحظه لحظه_جدايي
من چكنم بيتو من چكنم گفتن و آن خانم زيبا
گفتن اين را كه هرچه تو گويي كنم
راه ندادن به زيرزمين شكلهاي جدايي را
خواستن از ته
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا تَه
راه به درياچه زدن ترعهي سفلاي زيرزمين را زدن بوسه زدن سه
چشم گشوده در آبهاي زير زمين تو پشت به خورشيد و ماه خفتن
ديدن آن رندهي ليمو و ناخن انگشتهاي نيك
روح به دندان گرفته از جگر دوست داشتن فرو رفتن
بعد درِ نيمهِ باز را ديدن و، رفتن
خفتن و مردن درون چشمهايي كه در بُرادهي خونين مژگان ميگريند آي وطن!
خنجري از عشق روي نيني تنها نگاه كه با من ماند زن! هاي وطن!
پس چكنم گفتن لبهاي خوب گزيده خون لثه لاي ستاره زيرزمين! زن!
گفتن آن كلمهي خونين عشق كه تنها ما،_ پس چكنم من؟ _ توان گفتن يا شنيدنش را داشته، داريم
او به تو من با شما و ما همه با هم رو به تو تا ته
هجّي لالاي شبنم و اعماق درزهاي جلادار
روح سپردن به خلوت بيفكري
من چكنم بي تو من چكنم وَزنِ اين چكنم بي تو من چكنم را من چكنم خانم زيبا؟
با توام ايرانه خانم زيبا!
روز كه افيوني توام شب كه تو افيوني مني جا نگدازي مرا كه ميدوم از خود
موموي لب گوش زير زمين باز هم
شب كه توييدم تو را و روز منيدني مرا و خوب توييدم آنها را حال من از اين بهارِ يك
پس بتوان! باز هم بتوانان! زير زمينجانِ اوشُدگي در بهارِ يك
جمعهي ما لاي هفتهي رانها روش بگويم روشَم و روشَم خانم زبيا
خاطرهاي از تو هيچ نيايد خويش بيايي عور بيايي فكري هيچم كني هم تو كنارم
با توام اِي . . .
دق كه نداني كه چيست گرفتم دق كه نداني تو خانم زيبا!
با توام ايرانه خانم زيبا!
جا نگدازي مرا كه ميدوم از خود زيرزمين! آي وطن! زن!
عااااااااااااااااالی بود
ممنون عزیز هنردوست
خیلی عااااااااااااااااالی بود
خطتون بی نظیره