وقتی بحث از بداهه میباشد و قصد ما این است که بداهه صحبت کنیم باید کار بداهه را با بداهه آغاز کرد، همه بداههپرداز هستند، موسیقیدانهای قدیمی، زندگی و نحوهی تکامل آنها، حتی یک نظریهپرداز از بداهه در روش خود استفاده میکند. یک بازیگر تئاتر وقتی بدون هیچ زمینهی قبلی نمایشی را ارائه میدهد، در واقع در حال بداههپردازی است. تئوریها تا سی سال پیش بر این اعتقاد بودند که بداههپردازی، بداهه، خلاقیت و نوآوری و نواندیشی قابلیت آموختن نیست. بلکه استعدادی ذاتی است. بعدها ثابت کردند که اینطور نیست، هر چه ما از دورههای سنتی به عصر صنعتی نزدیک میشویم پردازش فیالبداهه در انسان گویی کمرنگتر میشود و دلیل آن هم وجود استرس، نگرانی و مشکلات در زندگی است. گاهی اوقات میشود با بداهه یک محیط را تغییر داد. بداههپردازی به تحمل افراد هم بستگی دارد کسی که دارای تحمل کم و درصد استرس پذیرش کم است، نمیتواند بداههپرداز خوبی باشد. چون بداهه با استرس رابطه دارد. نقل شده است که ابوعلی سینا در مواجه با یک انسان که فکر میکرد گاو است، گفت تو گاو خوبی هستی ولی برای کشته شدن لاغر هستی و از طریق خوردن غذا به او داروهای مورد نیازش را خوراند پس ابوعلی سینا او را درک کرده بود. بنابراین درک بداههپردازی اولین اصل پدیدارشناسی بداههپردازی است.
● فعّالیتهای مغزی به چهار دسته تقسیم میشوند:
۱) فعالیت جبری که بدینوسیله پدیدههای پیرامون خود را درک میکنیم و میبینیم.
۲) فعالیتهایی که به عنوان بداهه شناخته شدهاند.
۳) فعالیتهایی که شامل استدلال تجزیه و تحلیل است.
۴) مرحله خلاقیت. پس اصیلترین، غنیترین و باارزشترین ویژگی انسانها همان توانایی اندیشههای خلّاق میباشد.
با شروع استرس در شخص سرعت پردازش اطلاعات افزایش پیدا میکند و انسجام اطلاعات بیشتر میشود درنتیجه پردازش اندیشههای خلاقانه هم افزایش پیدا خواهد کرد. همین اتفاق موجب میشود که یک نگرش تازه در آنها وجود داشته باشد این نگرش تازه باعث پیدایش بداههپردازی در آنها میشود. بداههپردازی یعنی بهوجودآمدن ساختاری که عملاً از قبل وجود نداشته است. در هر صورت اگر میخواهیم نهان قضیهای را پیدا کنیم باید از آن نترسیم.
حتی ممکن است به خرافه گرایش پیدا کنیم و خطاهای منطقی داشته باشیم. مردم قدیم نمیدانستند مثلاً بیماری یا جنون روانی بعد از زایمان چیست و اعتقاد داشتند این آلگرفتگی است. یعنی یک موجود افسانهای بهنام آل خواهد آمد که جان زن زائو را میگیرد. بعد به دنبال راه حل میگشتند و فیالبداهه علتی را برایش میساختند و میگفتند اگر کنار آن آهن بگذاریم این اتفاق نمیافتد در حالی که آهن فیزیولوژی خون را تغییر میدهد و ایجاد تغییرات فیزیولوژیکی میکند. این خود بداهه است. یعنی آفرینشی که کمک میکرد تا بهوسیلهی آن جلوی مشکلی را بگیرند.
بعضیها معتقدند که خلاقیت به فعالیت مغز در نیمکره چپ انسان مربوط میشود و اگر ما ارتباط این دو نیمکره را زیاد کنیم و این دو را تقویت نماییم نبوغ ایجاد کردیم. و بعضیها با واردکردن مواد رادیواکتیو به سلولهای مغزی انسان سعی در این داشتند که ببینند کدام قسمت ذهن فعال میگردد و آنها را یادداشت میکردند و مطالعاتی روی آنها انجام میدادند و تفاوتها را بررسی میکردند. ذهن ما باید انعطافپذیر باشد و ویژگیهای ابتکار داشته باشد و یک موضوع را از جنبههای گوناگون بررسی کند مثلاً آجر را یکی ممکن است از وزن آن استفاده کند دیگری ممکن است آن را به عنوان وسیلهای به کار ببرد و دیگری ممکن است آن را خرد کند و از خردههای آن استفاده کند مهم این است که میتوان با کاربردهای گوناگون از آن استفاده کرد.
حتی ممکن است به خرافه گرایش پیدا کنیم و خطاهای منطقی داشته باشیم. مردم قدیم نمیدانستند مثلاً بیماری یا جنون روانی بعد از زایمان چیست و اعتقاد داشتند این آلگرفتگی است. یعنی یک موجود افسانهای بهنام آل خواهد آمد که جان زن زائو را میگیرد. بعد به دنبال راه حل میگشتند و فیالبداهه علتی را برایش میساختند و میگفتند اگر کنار آن آهن بگذاریم این اتفاق نمیافتد در حالی که آهن فیزیولوژی خون را تغییر میدهد و ایجاد تغییرات فیزیولوژیکی میکند. این خود بداهه است. یعنی آفرینشی که کمک میکرد تا بهوسیلهی آن جلوی مشکلی را بگیرند.
بعضیها معتقدند که خلاقیت به فعالیت مغز در نیمکره چپ انسان مربوط میشود و اگر ما ارتباط این دو نیمکره را زیاد کنیم و این دو را تقویت نماییم نبوغ ایجاد کردیم. و بعضیها با واردکردن مواد رادیواکتیو به سلولهای مغزی انسان سعی در این داشتند که ببینند کدام قسمت ذهن فعال میگردد و آنها را یادداشت میکردند و مطالعاتی روی آنها انجام میدادند و تفاوتها را بررسی میکردند. ذهن ما باید انعطافپذیر باشد و ویژگیهای ابتکار داشته باشد و یک موضوع را از جنبههای گوناگون بررسی کند مثلاً آجر را یکی ممکن است از وزن آن استفاده کند دیگری ممکن است آن را به عنوان وسیلهای به کار ببرد و دیگری ممکن است آن را خرد کند و از خردههای آن استفاده کند مهم این است که میتوان با کاربردهای گوناگون از آن استفاده کرد.
دو دیدگاه در مورد انسانهای خلاق و غیر خلاق عنوان میکنند.
۱) دیدگاه روانکاوی
۲) دیدگاه انسانگرایی.
۲) دیدگاه انسانگرایی.
فروید بیشتر از همه در این زمینه نظر داده است و میگوید تضاد امیال درونی ما با محیط بیرونی خلاقیت را بهوجود میآورد. وی اعتقاد دارد امیالی که فرصت بروز ندارند و در صورت بروز در جامعه با آنها برخورد میگردد به صورت یک کار خلاقه بروز میکند. انسانگرایان میگویند که اینطور نیست خلاقیت ناشی از یکپارچگی وجودی است وقتی که یک فرد بتواند تعارضها را بشکند یعنی میتواند خودش را آن طور که هست بپذیرد و قبول کند و خلاقیتش را ابراز نماید. کسی که با مشکلات زندگیش به نوعی مثبت برخورد میکند فرد خلاقی است و خلاقیت در واقع این است که فرد احساس کند بر روی مشکلات خویش کنترل درونی دارد.
برخی دانشجویان، محققین تازه کار احساس میکنند دیگر چیزی برای کشف شدن در دنیا وجود ندارد و چیزی برای ابداع نیست و موضوعی نیست که دیگران به آن موضوع نپرداخته باشند. همین احساس باعث میشود واقعاً کارها برای آنها تمام شده باشد و چیزی برای آنها نمانده باشد. وقتی از پدیدارشناسی بداهه حرف زده میشود، این موضوع بررسی میگردد که چرا یک نقاش میتواند یک تابلو، رنگ، حرکت، تجسم، فضا را خلق بکند.
در صورتی که دکتران تخصصی هنرهای تجسمی نمیتوانند یا یک سفالگر چگونه میتواند با رجوع به درونیات خود شکلی را بیافریند که دیگران نمیتوانند و یا یک شاعر و… هنجارها همیشه تعیینکننده خلاقیت هستند، بعضی از ذهن خلاق خود در جهت منفی استفاده میکنند. با این کار آنها تا حدودی هنجارها را هم تغییر میدهند ولی با تغییر هنجارها بهخصوص هنجارهایی که مبانی فکری و تحلیلی ندارند و دارای مبانی غیر علمی و غیر فکری هستند، خلاقیتها نیز در مسیری خواسته شده بروز میکند و بداهه میتواند مبانی این نو هنجارها را تغییر دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بیان تجربه اگر کسی موضوعی را مطرح کند و دارای صراحت تجربه باشد و روی آن عمل خواسته شده کار کند میتواند خلاقیت و ابداع را ایجاد کند، همیشه انسان باید آن چیزی که هست باشد نه آن چیزی که دیگران و اطرافیان از وی میخواهند، یا دوست دارند آن طوری باشد که خودشان دوست دارند، بنابراین شخصی که دارای عدم اعتماد به نفس میباشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انکار میکند و همین باعث میشود یک شکل منفی از خودش ایجاد کند.
بنابراین به خاطر عدم تحمل دچار استرس میشود. تفاوت بدیههسازی و خلاقیت در این است که خلاقیت نیاز به پشتکار دارد و انتقاد در آن خیلی مهم و اساسی است ولی بداهه نیاز به اینها ندارد و فقط کافی است که شخص بتواند خودش را بپذیرد و خود انگیخته شود. در بداهه اصل این است که منتظر نباشیم که دیگران ما را تأیید کنند، بلکه خودمان خودمان را بپذیریم زیرا بداههپردازی یعنی آفریدن بدون هیچ پشتوانهی قبلی. بنابراین بداههپردازی سلسلهوار اعتقاد به خویشتن، پذیرش خویشتن، فرصت دادن به خویشتن برای بروز نفس، اعتماد دیگران، پذیرش دیگران، فرصت به دیگران حتی برای بروز نفس میباشد.
برخی دانشجویان، محققین تازه کار احساس میکنند دیگر چیزی برای کشف شدن در دنیا وجود ندارد و چیزی برای ابداع نیست و موضوعی نیست که دیگران به آن موضوع نپرداخته باشند. همین احساس باعث میشود واقعاً کارها برای آنها تمام شده باشد و چیزی برای آنها نمانده باشد. وقتی از پدیدارشناسی بداهه حرف زده میشود، این موضوع بررسی میگردد که چرا یک نقاش میتواند یک تابلو، رنگ، حرکت، تجسم، فضا را خلق بکند.
در صورتی که دکتران تخصصی هنرهای تجسمی نمیتوانند یا یک سفالگر چگونه میتواند با رجوع به درونیات خود شکلی را بیافریند که دیگران نمیتوانند و یا یک شاعر و… هنجارها همیشه تعیینکننده خلاقیت هستند، بعضی از ذهن خلاق خود در جهت منفی استفاده میکنند. با این کار آنها تا حدودی هنجارها را هم تغییر میدهند ولی با تغییر هنجارها بهخصوص هنجارهایی که مبانی فکری و تحلیلی ندارند و دارای مبانی غیر علمی و غیر فکری هستند، خلاقیتها نیز در مسیری خواسته شده بروز میکند و بداهه میتواند مبانی این نو هنجارها را تغییر دهد. مثلاً در مورد بحث صراحت در بیان تجربه اگر کسی موضوعی را مطرح کند و دارای صراحت تجربه باشد و روی آن عمل خواسته شده کار کند میتواند خلاقیت و ابداع را ایجاد کند، همیشه انسان باید آن چیزی که هست باشد نه آن چیزی که دیگران و اطرافیان از وی میخواهند، یا دوست دارند آن طوری باشد که خودشان دوست دارند، بنابراین شخصی که دارای عدم اعتماد به نفس میباشد به علّت عدم ابراز وجود خودش را انکار میکند و همین باعث میشود یک شکل منفی از خودش ایجاد کند.
بنابراین به خاطر عدم تحمل دچار استرس میشود. تفاوت بدیههسازی و خلاقیت در این است که خلاقیت نیاز به پشتکار دارد و انتقاد در آن خیلی مهم و اساسی است ولی بداهه نیاز به اینها ندارد و فقط کافی است که شخص بتواند خودش را بپذیرد و خود انگیخته شود. در بداهه اصل این است که منتظر نباشیم که دیگران ما را تأیید کنند، بلکه خودمان خودمان را بپذیریم زیرا بداههپردازی یعنی آفریدن بدون هیچ پشتوانهی قبلی. بنابراین بداههپردازی سلسلهوار اعتقاد به خویشتن، پذیرش خویشتن، فرصت دادن به خویشتن برای بروز نفس، اعتماد دیگران، پذیرش دیگران، فرصت به دیگران حتی برای بروز نفس میباشد.
بداهه همان خلاقیت نیست بلکه بداهه از نظر جنس دارای عنصر خلاقیت است. ولی چیزی فراتر، ویژهتر، خاصتر از خلاقیت است.یعنی اگر انسانی تجربهی بداهه داشته باشد به او انسان خلاق میگویند ولی الزامی نیست کسی که دارای تجربه خلاقیت است به او بداههپرداز بگویند. برای رسیدن به این مسأله که آیا بداهه ذاتی است یا اکتسابی باید با نگاه به مبانی نورولوژیکی، روانشناختی و تعلیم و تربیت، کار را شروع کنیم.
اگر بداهه چیزی فراتر از خلاقیت است. چیست؟ یعنی نگاهی شناختشناسی به بداهه داشته باشیم. این چیستی و یا پدیداری که ما از آن یاد میکنیم در یک انسان چگونه تجلی پیدا میکند چگونه این اتفاق میافتد؟ و آیا امکان تکرار در انسان دیگری هم وجود دارد یا نه؟
برای رسیدن به این جواب بحث را از ادبیات الهی شروع و سعی میکنیم به ادبیات علمی برسیم. علّت و هدف از آفرینش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهی، پیامبران، تعالیم الهی همه حرکتهایی است که در داخل دنیای انسانی و دنیای محیطی ما به عنوان خلاقیت و ابداع و بداهه انجام میگیرد، همهی اینها ختم به یک حرکت میشود که همان محبت است.
ما همه حامل محبتی هستیم که آن را یا از طبیعت یا از منبع والای الهی، متافیزیک دریافت میکنیم و یا به گونهای از درون خودمان دریافت میکنیم و حرکت ما به عنوان یک انسان از سر نخهایی که در طبیعت وجود دارد شروع میگردد و با توانمندیهای خود آن را به سمت بیرون سوق میدهیم و در نهایت به سمت طبیعت حرکت میدهیم. ما سه نوع دنیا داریم، دنیای درون و دنیای بیرون و متافیزیک. حادثهای که از قبل زمان داشته باشد خلاقیت یا ابداع برای انسان است اما اگر حادثهای را ایجاد کنیم که در آن زمان فرع قضیه باشد ما به آن بداهه میگوییم.
اگر بداهه چیزی فراتر از خلاقیت است. چیست؟ یعنی نگاهی شناختشناسی به بداهه داشته باشیم. این چیستی و یا پدیداری که ما از آن یاد میکنیم در یک انسان چگونه تجلی پیدا میکند چگونه این اتفاق میافتد؟ و آیا امکان تکرار در انسان دیگری هم وجود دارد یا نه؟
برای رسیدن به این جواب بحث را از ادبیات الهی شروع و سعی میکنیم به ادبیات علمی برسیم. علّت و هدف از آفرینش محبت و معرفت است. نزول مظاهر الهی، پیامبران، تعالیم الهی همه حرکتهایی است که در داخل دنیای انسانی و دنیای محیطی ما به عنوان خلاقیت و ابداع و بداهه انجام میگیرد، همهی اینها ختم به یک حرکت میشود که همان محبت است.
ما همه حامل محبتی هستیم که آن را یا از طبیعت یا از منبع والای الهی، متافیزیک دریافت میکنیم و یا به گونهای از درون خودمان دریافت میکنیم و حرکت ما به عنوان یک انسان از سر نخهایی که در طبیعت وجود دارد شروع میگردد و با توانمندیهای خود آن را به سمت بیرون سوق میدهیم و در نهایت به سمت طبیعت حرکت میدهیم. ما سه نوع دنیا داریم، دنیای درون و دنیای بیرون و متافیزیک. حادثهای که از قبل زمان داشته باشد خلاقیت یا ابداع برای انسان است اما اگر حادثهای را ایجاد کنیم که در آن زمان فرع قضیه باشد ما به آن بداهه میگوییم.
ما یک سری توانمندیها را از منبع ناخودآگاه میگیریم ذهن ما یک سری توانمندی دارد، و یک سری توانمندی را هم از طبیعت میگیریم و با سر نخهایی که از طبیعت گرفتهایم همه را ترکیب میکنیم و از ترکیب آنها یک ترکیب مغزی استخراج میکنیم، سرانجام از آن نیرویی بهوجود میآید که ما اسمش را عقل جزئی و عقل درون مینامیم و بعد با قوهی اختیار این توانمندی را در جهت کشف، اختراع و اکتشاف و سوار شدن بر طبیعت استفاده میکنیم.
ما چیزهایی که در اطراف خود میبینیم همان پدیدههای بیرونی است که به ما پیامهای هستی میدهند برخی از آنها عنصر زیباشناسی هستند. از نظر جذابیت، از نظر تناسب یا از نظر هماهنگی ذهن ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. تجربههای زیباشناسی در درون ما مثل انعکاس یک تصویر زیبا در آینه در ما تجلی زیباشناسانه ایجاد میکند و ما بهتدریج جلوههای زیباشناسی را در درون خود مجسم میکنیم. واکنشهای زیباشناسانه در برخورد با پدیدههای مشابه به صورت واکنشهای کلامی، شعر موزون، موسیقی و یا ترکیب حرکات عضلات و واکنشهای نقاشی روی بوم و رنگ و… را به وجود میآورد و ما از آنها به عنوان خلاقیت و گاهی اوقات بداهه یاد میکنیم.
بداهه برخلاف خلاقیت امکان تصحیح و تکمیل ندارد. فردی که سعی میکند از نیروهای بارز و نهفتهی خود برای پیدایش یک اثر جدید، یا فکر جدید و یا پدیدهای جدید استفاده نماید، بداهه را بهوجود میآورد. چیزی که در عنصر خلاقیت وجود دارد، این است که فرد با قصد، نیت و تصمیم قبلی در بسیاری اوقات دست به خلاقیت میزند ولی بداهه چنین نیست. اولین عنصری که در بداهه برای انسان قابل کشف است جسارت میباشد یعنی کسی که برای خودش یک تجربه ناممکن را حداقل در ذهن خودش ممکن کند و همچنین رهاشدن از وضعیت کلیشهای و خود را در وضعیت جدید قراردادن. بنابراین در بداهه چیز دیگری که غیر از جسارت در ذهن انسان ایجاد میشود، تفکر و اگر است یعنی آنچه که تاکنون انسان به آن نپرداخته است.
ما در پرداختن به مسأله ذهن و کارکرد آن باز مجبوریم از دیدگاه فیزیک این موضوع را بررسی کنیم. اطلاعاتی که از بیرون وارد مغز میشود در مکانی سلولی به نام نرون خاکستری رنگ قرار میگیرد. این سلولها تحریک میشوند و تغییرات ایجاد میکنند که در نهایت انعکاس عصبی صورت میگیرد این انتقال به کیسههایی میرسد که بعد از پاره شدن باعث آزادشدن یک سری مواد شیمیایی میگردند که در نهایت باعث بروز حالات و رفتار میگردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مکان و فضا را در سیستم مغزی میببنیم که به اصطلاح انعطافپذیری میگوئیم.
بداهه یعنی آزادسازی قدرت تصویر برای پیوستن به بینهایت که در ادبیات کمتر به آن توجه شده است و یکی از موضوعاتی است که به ما میگوید چگونه به بینهایت فکر بکنیم چگونه میتوانیم تصاویر ذهنی خودمان رامرتب و آزاد کنیم. در اینجاست که این حرکات رفتهرفته به سمت جریانات معنوی و الهی پیش میرود. بنابراین بداهه جدا از خلاقیت است چون خلاقیت مادهی اوّلیه میخواهد و نیازمند آمادگی قبلی است و در آن بعد زمانی مطرح است ولی بداهه زمانی کاملاً فشرده و کم میخواهد و کاملاً از این مسأله مستقل است، یک نیروی مستقلی است که میتواند در ارتباط با منبع الهی باشد و با ساختار درون مغزی عمل کند پس قوه بداهه از نظر بسیاری از افراد جزو قوای مختص معنوی و روحی است و از نظر بسیاری از انسانهای دیگر به خاطر تغییرات شگرف ساختاری هیپوکام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه دارای عناصر و ریشههای فطری، شخصیتی و به نوعی مبتنی بر ساختار ژنتیک و هوشمندی و یا نبوغ انسان است ولیکن قابلیت انتقال، قابلیت تکثیر، قابلیت تولید، ایجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس کند که به نوعی بسته شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با این حالت را داشته باشد باید چیزی تحت عنوان تفکر واگراداشتن و به نوعی واگرا برخورد کردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن میتواند یک روش مدلسازی شده گسترش ایجاد انگیزههای بداهه و بداههپردازی در انسان باشد.
بداهه برخلاف خلاقیت امکان تصحیح و تکمیل ندارد. فردی که سعی میکند از نیروهای بارز و نهفتهی خود برای پیدایش یک اثر جدید، یا فکر جدید و یا پدیدهای جدید استفاده نماید، بداهه را بهوجود میآورد. چیزی که در عنصر خلاقیت وجود دارد، این است که فرد با قصد، نیت و تصمیم قبلی در بسیاری اوقات دست به خلاقیت میزند ولی بداهه چنین نیست. اولین عنصری که در بداهه برای انسان قابل کشف است جسارت میباشد یعنی کسی که برای خودش یک تجربه ناممکن را حداقل در ذهن خودش ممکن کند و همچنین رهاشدن از وضعیت کلیشهای و خود را در وضعیت جدید قراردادن. بنابراین در بداهه چیز دیگری که غیر از جسارت در ذهن انسان ایجاد میشود، تفکر و اگر است یعنی آنچه که تاکنون انسان به آن نپرداخته است.
ما در پرداختن به مسأله ذهن و کارکرد آن باز مجبوریم از دیدگاه فیزیک این موضوع را بررسی کنیم. اطلاعاتی که از بیرون وارد مغز میشود در مکانی سلولی به نام نرون خاکستری رنگ قرار میگیرد. این سلولها تحریک میشوند و تغییرات ایجاد میکنند که در نهایت انعکاس عصبی صورت میگیرد این انتقال به کیسههایی میرسد که بعد از پاره شدن باعث آزادشدن یک سری مواد شیمیایی میگردند که در نهایت باعث بروز حالات و رفتار میگردند. در بداهه ما خلاصه شدن زمان و مکان و فضا را در سیستم مغزی میببنیم که به اصطلاح انعطافپذیری میگوئیم.
بداهه یعنی آزادسازی قدرت تصویر برای پیوستن به بینهایت که در ادبیات کمتر به آن توجه شده است و یکی از موضوعاتی است که به ما میگوید چگونه به بینهایت فکر بکنیم چگونه میتوانیم تصاویر ذهنی خودمان رامرتب و آزاد کنیم. در اینجاست که این حرکات رفتهرفته به سمت جریانات معنوی و الهی پیش میرود. بنابراین بداهه جدا از خلاقیت است چون خلاقیت مادهی اوّلیه میخواهد و نیازمند آمادگی قبلی است و در آن بعد زمانی مطرح است ولی بداهه زمانی کاملاً فشرده و کم میخواهد و کاملاً از این مسأله مستقل است، یک نیروی مستقلی است که میتواند در ارتباط با منبع الهی باشد و با ساختار درون مغزی عمل کند پس قوه بداهه از نظر بسیاری از افراد جزو قوای مختص معنوی و روحی است و از نظر بسیاری از انسانهای دیگر به خاطر تغییرات شگرف ساختاری هیپوکام در قسمت حافظه است.
گرچه بداهه دارای عناصر و ریشههای فطری، شخصیتی و به نوعی مبتنی بر ساختار ژنتیک و هوشمندی و یا نبوغ انسان است ولیکن قابلیت انتقال، قابلیت تکثیر، قابلیت تولید، ایجاد و توسعه را دارد. اگر انسان احساس کند که به نوعی بسته شدن و محدود شدن در ذهن دچار شده است و قصد برخورد با این حالت را داشته باشد باید چیزی تحت عنوان تفکر واگراداشتن و به نوعی واگرا برخورد کردن با مخاطب را مورد توجه قرار دهد و آن میتواند یک روش مدلسازی شده گسترش ایجاد انگیزههای بداهه و بداههپردازی در انسان باشد.
همچنین فراهم کردن شرایط روانی، احساسی، عاطفی که از جمله گامهایی است که در حیطهی آموزش میتوان به آن اشاره نمود، اولین قدم برای آموزش بداهه در کودکان، دانشجویان و… این است که باید تدابیری اتخاذ گردد تا آنها در قدم اول به خودشناسی برسند و راههای رسیدن به آن هم ایجاد انگیزه است. به طورکلی برای بروز خلاقیت و خلاق بارآوردن بچهها شرایط زیادی لازم است که باید رعایت گردد مثلاً شرایط زیستمحیطی تأثیر خیلی زیادی دارد و در واقع یکی از اصول بروز خلاقیت میباشد. ایجاد انگیزه یکی دیگر از این اصول است.
واداشتن بچه به تفکر و اندیشه باز یکی از راههای خلاق بارآوردن آنان میباشد. و باید شرایطی ایجاد کرد و یا با طرح سؤالاتی ذهن کودک را به ایجاد تفکر تحلیلگرانه واداشت.
برای تحقق این هدف یعنی ایجاد تفکر تحلیلگرانه چه کسانی میتوانند کمک کنند؟ درنگاه اول درمییابیم که در وحله اول باید جامعه آمادگی پذیرش آن را داشته باشد و بعد از آن مدیران فرهنگی و اجتماعی جامعه میتوانند خیلی مؤثر باشند. بعد از اینکه خلاقیت و بداهه را تعریف کردیم، نوبت به روشهای پژوهش و خلاقیت و آموزش بداهه و بداههپردازی میرسد. با ارائه مفاهیمی در قالب تعاریف واژههای فوق به سبکشناسی و روانشناسی آنها میپردازیم.
بداهه در واقع یک طوفان ذهنی است که موجب میشود احساس فعالتر از قبل شروع به حرکت کند و فرد سرعت فکری بگیرد. در یک فرد بهطور معمول قسمتهای عصبی گیرنده، فرستنده، پیامدهنده با هم کمک میکنند تا احساسی که ما از آن یاد میکنیم به ادراک میرسد بعد تصمیمگیری میکنیم و با استفاده از تناسب و هماهنگی بین اجزاء به ترکیب میرسیم.
در بداهه به یکباره احساس و ادراک با هم اتفاق میافتد یعنی فاصلهی احساس و ادراک برداشته میشود و همزمان که فرد حس میکند زیربنای ادراکش هم شکل میگیرد. و حتی ادراکش کامل نشده شروع میکند به پاسخ دادن و همینطور زنجیرهای از احساس، ادراک، رفتار و پاسخ در هم ایجاد میشود که از آن به عنوان SPR یاد میشود.
به همین دلیل وقتی مولوی بداههپردازی میکرد چیزی تحت عنوان شور و احساس او را فرا میگرفت. بداههپردازها از نظر صرف انرژی روانی آنچنان خسته میشوند که گاهی اوقات بیهوش میشوند چون انرژی زیادی مصرف میکنند. آفرینش مهمتر از چگونگی آفرینش است، بداهه هنری است انگیزشی، هیجانی که طوفانی از احساس و ادراک را در ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.
این طوفان ذهنی در حین شتاب با پردازش اطلاعاتی که دارای انسجام و هماهنگی هستند خلاقیت را برای ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.بنابراین درروانشناسی بداههپردازی مجموعهای از تواناییهای شناختی، فراشناختی، انگیزشی، احساسی و فرااحساسی در شخص بداههپرداز بهوجود میآورد که به او امکانِ تولیدِ همزمان با تنظیم ذهنی و تنظیم همزمان با پردازش ذهنی، پردازش همزمان با تولید ذهنی، تولید همزمان با انسجام تولید میدهد.
در حقیقت زنجیرهای را بهوجود میآورد که تخیل را به واقعیت و واقعیت را به حقیقت و حقیقت را به انسجام زندگی دعوت میکند.شخص بداههپرداز به صورت متمرکز میتواند آنچه را که در ذهن مخاطب است از طریق نمونهبرداری ادراکی با گونههای تصادفی، شنیدههای تصادفی، برخوردهای تصادفی برداشت کند و تولید خود را آنچنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد که مخاطب احساس کند بداههپرداز چیزی را میگوید که مخاطب مورد نیازش میباشد و بداههپرداز چیزی را میسازد که مورد نیاز مخاطب است. مثلاً قصهسازی مادر برای فرزند که در آن ساختار لالایی را به گونهای خلق میکند که کودک احساس کند آن ساختار را مادر تازه بهوجود آورده است. در اصل بداههپردازی رهبر سمفونی ذهن، احساس، ادراک، اندیشه، پردازش اطلاعات در ساختارهایی است که زیربنای آن را شخصیت فرد بداههپرداز بهوجود میآورد.
به همین دلیل شخص بداههپرداز را بایستی ذهن خلاق نامگذاری کرد. ذهنی که همزمان با تولید، به نیاز مخاطب، به تناسب تولید با تولیدات قبلی به تناسب تولید با مبانی تولید به تناسب تولید با شناخت و ساختارهایشناختی توجه داشته باشد پس بداههپرداز میتواند از کاغذ سفید آنچه را برای شما بیان کند که گویی قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسیم کرده است.
آنچنان آن را برای شما بیان میکند که گویی سخنرانی از روی یک نوشتهای از پیش تعیینشده است که برای جلسهی سخنرانی در یک دانشگاه آکادمیک انجام میگیرد.به همین دلیل بعضی از دانشمندان میتوانندبداههپردازی را براساس دواصل انعطافپذیری و اصالت آنچنان انسجام بخشند که فرد بداههپرداز را به گونهای در پشت یک صفحهی سفید به سفیدخوانی در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انسانی که فیالبداهه و با حس فیالبداهه کار میکند کمکم در وجودش چیزی تحت عنوان فراخورد ارزشی و نگرشی بهوجود میآید نه فراخوردی که فروید به آن معتقد بود وی فقط به فراخورد اخلاقی معتقد بود. این فراخورد احساسی، ادراکی چیزی نزدیک به شناخت خود است که انسان کمکم از حالت Progect و انعکاس دیگران به Sobject و تحلیل درونی فرد میرسد. کمکم به aject یا ارزیابی دیگران میرسد و یا فراتر از خویشتن دیگران را هم درک میکند و به دیگران راه نشان میدهد. از رسیدن به خود لذت میبرد اما از رسیدن به دیگران لذت بیشتری احساس میکند.
واداشتن بچه به تفکر و اندیشه باز یکی از راههای خلاق بارآوردن آنان میباشد. و باید شرایطی ایجاد کرد و یا با طرح سؤالاتی ذهن کودک را به ایجاد تفکر تحلیلگرانه واداشت.
برای تحقق این هدف یعنی ایجاد تفکر تحلیلگرانه چه کسانی میتوانند کمک کنند؟ درنگاه اول درمییابیم که در وحله اول باید جامعه آمادگی پذیرش آن را داشته باشد و بعد از آن مدیران فرهنگی و اجتماعی جامعه میتوانند خیلی مؤثر باشند. بعد از اینکه خلاقیت و بداهه را تعریف کردیم، نوبت به روشهای پژوهش و خلاقیت و آموزش بداهه و بداههپردازی میرسد. با ارائه مفاهیمی در قالب تعاریف واژههای فوق به سبکشناسی و روانشناسی آنها میپردازیم.
بداهه در واقع یک طوفان ذهنی است که موجب میشود احساس فعالتر از قبل شروع به حرکت کند و فرد سرعت فکری بگیرد. در یک فرد بهطور معمول قسمتهای عصبی گیرنده، فرستنده، پیامدهنده با هم کمک میکنند تا احساسی که ما از آن یاد میکنیم به ادراک میرسد بعد تصمیمگیری میکنیم و با استفاده از تناسب و هماهنگی بین اجزاء به ترکیب میرسیم.
در بداهه به یکباره احساس و ادراک با هم اتفاق میافتد یعنی فاصلهی احساس و ادراک برداشته میشود و همزمان که فرد حس میکند زیربنای ادراکش هم شکل میگیرد. و حتی ادراکش کامل نشده شروع میکند به پاسخ دادن و همینطور زنجیرهای از احساس، ادراک، رفتار و پاسخ در هم ایجاد میشود که از آن به عنوان SPR یاد میشود.
به همین دلیل وقتی مولوی بداههپردازی میکرد چیزی تحت عنوان شور و احساس او را فرا میگرفت. بداههپردازها از نظر صرف انرژی روانی آنچنان خسته میشوند که گاهی اوقات بیهوش میشوند چون انرژی زیادی مصرف میکنند. آفرینش مهمتر از چگونگی آفرینش است، بداهه هنری است انگیزشی، هیجانی که طوفانی از احساس و ادراک را در ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.
این طوفان ذهنی در حین شتاب با پردازش اطلاعاتی که دارای انسجام و هماهنگی هستند خلاقیت را برای ذهن بداههپرداز بهوجود میآورد.بنابراین درروانشناسی بداههپردازی مجموعهای از تواناییهای شناختی، فراشناختی، انگیزشی، احساسی و فرااحساسی در شخص بداههپرداز بهوجود میآورد که به او امکانِ تولیدِ همزمان با تنظیم ذهنی و تنظیم همزمان با پردازش ذهنی، پردازش همزمان با تولید ذهنی، تولید همزمان با انسجام تولید میدهد.
در حقیقت زنجیرهای را بهوجود میآورد که تخیل را به واقعیت و واقعیت را به حقیقت و حقیقت را به انسجام زندگی دعوت میکند.شخص بداههپرداز به صورت متمرکز میتواند آنچه را که در ذهن مخاطب است از طریق نمونهبرداری ادراکی با گونههای تصادفی، شنیدههای تصادفی، برخوردهای تصادفی برداشت کند و تولید خود را آنچنان با نگاه مخاطب انطباق ببخشد که مخاطب احساس کند بداههپرداز چیزی را میگوید که مخاطب مورد نیازش میباشد و بداههپرداز چیزی را میسازد که مورد نیاز مخاطب است. مثلاً قصهسازی مادر برای فرزند که در آن ساختار لالایی را به گونهای خلق میکند که کودک احساس کند آن ساختار را مادر تازه بهوجود آورده است. در اصل بداههپردازی رهبر سمفونی ذهن، احساس، ادراک، اندیشه، پردازش اطلاعات در ساختارهایی است که زیربنای آن را شخصیت فرد بداههپرداز بهوجود میآورد.
به همین دلیل شخص بداههپرداز را بایستی ذهن خلاق نامگذاری کرد. ذهنی که همزمان با تولید، به نیاز مخاطب، به تناسب تولید با تولیدات قبلی به تناسب تولید با مبانی تولید به تناسب تولید با شناخت و ساختارهایشناختی توجه داشته باشد پس بداههپرداز میتواند از کاغذ سفید آنچه را برای شما بیان کند که گویی قبلاً نگاشته است و آن را منظم در ذهن خود ترسیم کرده است.
آنچنان آن را برای شما بیان میکند که گویی سخنرانی از روی یک نوشتهای از پیش تعیینشده است که برای جلسهی سخنرانی در یک دانشگاه آکادمیک انجام میگیرد.به همین دلیل بعضی از دانشمندان میتوانندبداههپردازی را براساس دواصل انعطافپذیری و اصالت آنچنان انسجام بخشند که فرد بداههپرداز را به گونهای در پشت یک صفحهی سفید به سفیدخوانی در جهت پردازش اطلاعات قرار بدهند. انسانی که فیالبداهه و با حس فیالبداهه کار میکند کمکم در وجودش چیزی تحت عنوان فراخورد ارزشی و نگرشی بهوجود میآید نه فراخوردی که فروید به آن معتقد بود وی فقط به فراخورد اخلاقی معتقد بود. این فراخورد احساسی، ادراکی چیزی نزدیک به شناخت خود است که انسان کمکم از حالت Progect و انعکاس دیگران به Sobject و تحلیل درونی فرد میرسد. کمکم به aject یا ارزیابی دیگران میرسد و یا فراتر از خویشتن دیگران را هم درک میکند و به دیگران راه نشان میدهد. از رسیدن به خود لذت میبرد اما از رسیدن به دیگران لذت بیشتری احساس میکند.
بداهه پدیده، اتفاق یا فرآیندی است که انسان بدون آمادگی و مبتنی بر خلاقیت در حیطههای کلامی، تجسمی، فضایی، حرکتی و غیره… متجلی میکند. در اینجا میخواهیم به ارتباط بهرهی هوشی یا (IQ) و نبوغ بپردازیم و بررسی کنیم که اگر این ارتباط مثبت باشد پس بداهه امری خارج از آموختن است یعنی فقط فرد با (IQ) بالا دارای نبوغ است و نیز ارتباط نبوغ با بداهه را بررسی نمائیم و ببینیم چه عواملی باعث بهوجودآمدن بداهه میشوند. به زبان ساده و عامیانه خلاقیت یعنی اینکه هر کسی بتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
ولی تعریف علمی خلاقیت عبارت است از تمام فرآیندها و سیر مراحلی که سبب افزایش توانمندی فرد میگردد تا بتوانند زندگی بهتر و سالمتری داشته باشد. در خیلی از کتب خلاقیت و بداههپردازی مترادف هم ذکر شدهاند و در بعضی کتب هم دارای تفاوت هستند اما نه چندان چشمگیر. اما باید گفت فرد بعد از آشنایی با خلافیت و وارد شدن به این مقوله و به ظهور رساندن توانمندی خود میتواند سؤالاتش را شخصاً حل کند در این حالت شخص نبوغ خلاقیت پیدا کرده است.
دکتر کردی در تعریف نبوغ میگویند: نبوغ درجه بسیار عالی و خاصی از هوش و توانمندی فرد است که به او اجازه انجام کارهای خارقالعاده را میدهد ولی هوش و نبوغ مبنای ارتباطی ندارند یعنی صرفاً انسانهای نابغه آدمهای فیالبداهه نیستند. نبوغ درجهی عالی از هوش است. هوش و استعداد توانمندیهای بالقوه و بالفعل افراد نسبت به رفتارهای مختلف در محیط اجتماعی است و هدف تغییر و حرکت این توانائیها از بالقوه به بالفعل است. حالا میخواهیم بدانیم در چه کسانی امکان بروز بداهه بیش از سایرین است. بهطور کلی این امکان در افرادی که راحت هستند و احساس خوبی دارند زیاد است و باید توجه داشت که هر قدر درجهی اضطراب فرد بالاتر رود دریچههای سانسور در فرد بیشتر میشود پس بداهه به نوعی با بهداشت روانی فرد هم مرتبط است. احساس یک فرد در یک محیط و فضای توأم با طنز بیشتر در جهت فیالبداهه حرکت میکند تا محیطی که خشک و رسمی است در نتیجه دریچههای سانسور در فرد کمتر خواهد شد.
فنون تدریس دارای اصول چهارگانهای میباشد که یکی از آنها بداههپردازی است. این اصل را اولین بار فردی در نظام آموزش اروپایی مطرح میکند و اینگونه بیان میدارد که بداههپردازی در موسیقی یا در علم خاصی نیست بلکه در همهی زمینهها وجود دارد در برخوردها در ارتباطات در کلام و غیره و بهطور کلی تمام مراحل زندگی مملو از بداههپردازی است و صرفاً به یک امر خاصی اختصاص پیدا نمیکند. بداههپردازی مختص یک شخص خاص نیست و هر کسی میتواند بداههپرداز باشد. اصل دیگر در مورد بداههپردازی به این مسئله اشاره دارد که در تمام علوم بداههپردازی بحث اصلی میباشد. اصل بعدی در بداههپردازی هم فردی هم گروهی بودن آن است.
درواقع در آموزشهای گروهی اثر بداههپردازی بیشتر از آموزشهای فردی است. همچنین در بداهه توجه به انگیزههای افراد اصلی مهم است، خصوصاً در ارتباطات اجتماعی که ایجاد انگیزه بسیار اهمیت دارد. انگیزهها در هر کسی وجود دارد ولیکن متفاوت است. انگیزههای بچهها سطحی و انگیزههای بزرگترها پیشرفتهتر است. از اصول دیگر که در بداههپردازی مهم است توجه به موقعیتهاست یعنی افراد باید در موقعیتی خاص قرار بگیرند تا قدرت بروز توانمندیهای خود را داشته باشند. لازم به ذکر است که تفاوتهای فردی هم سهم مهمی در ایجاد توانمندیهای گوناگون را در بداههپردازی دارند.
توانمندیهای افراد را میتوان شناخت اما نه به طور کامل. در این ارتباط اصلی به نام اصل هویت مطرح میشود یعنی آزادی دادن به فرد. آزادی در فرضیاتی که بیان میشود و از این طریق توانمندی افراد مشخص میشود. اصل بعدی در بدیههپردازی بُعد عاطفی است که از بعد عقلی مهمتر است بهخصوص رفتار عاطفی که فرد از خود نشان میدهد بسیار مهم است. خودساختههایی که فرد بیان میکند هرچند که ممکن است غیرواقعی باشند اما نشانهی رشد و توانمندی اوست. در بداههپردازی و خلاقیت قیاس یکی از عناصر است که در یادگیری و یاددهی میتواند بسیار مفید واقع شود و زمینهی رشد افراد را فراهم کند.پس قیاس در بداههپردازی یکی از اصول مهم است که ممکن است عقلی باشد یا شخصی. نبوغ زمینهای شخصی، ذهنی و هوشی در بداههپردازی است. ولی بداههپردازی تنها به نبوغ بستگی ندارد بلکه مهارتهای فنی و ادراکی و انسانی و کاربرد هوشهای چندگانه ذهنی در بداهه مؤثرتر میباشد.بداههپردازی رفتاری است که برای یک شکل هنری و یا یک صورت و حالتی از زندگی بهوجود نخواهد آمد بلکه در همهی جنبههای زندگی میتواند توقف و تجلی پیدا کند.
بداههپردازی به توانایی و مهارتهای نوین دیدن، نوین شنیدن و پردازش اطلاعات کاربردی بستگی کامل دارد. اصول بداههپردازی زمینههای ورود و تفکر بداهه هستند که میبایستی مورد توجه قرار بگیرند. بداههپردازی امری فردی و گروهی است که میتواند به صورت عمیق و همهجانبه جامعه را تحتتأثیر خود قرار دهد. سه اصل انگیزشی در بداههپردازی عبارتند از اصل توجه به بعد عاطفی فرد بهویژه کودکان و نوجوانان ـ اصل توجه به انگیزههای افراد و اصل توجه به موقعیت فرد.
در بداهه موقعیتشناسی درونی و بیرونی یک ماتریسشناختی و عاطفی را در ذهن بهوجود میآورد که براساس این ماتریس چند بعدیِ عاطفی شناختی رفتاری، رفتارهای نمایشی، تجسمی، موسیقایی و بدن حرکتی بداههپردازی بروز میکند و نمودار میشود. در بداههپردازی بُعد عاطفی از بعد عقلانی مهمتر است و میبایستی در پردازش اطلاعات، تربیت حسی و عاطفی از آن استفادههای عینی شود که در تعلیم و تربیت انجام میگیرد. کشف شهود روانی زمینهای در جهت تقویت بداههپردازی بهویژه با تأکید بر شناخت مبتنی بر کشف و شهود است.
بر همین اساس فرصتهای مبتنی بر کشف و شهود برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان میتواند زمینههای بداههپردازی را ایجاد نماید و از دانش نبوغ و توانمندیهای ذهنی بسیار مؤثرتر است. قیاس زیربنای پیدایش اندیشهها، افکار فیالبداهه و تجارب فیالبداهه در درون ذهن است. بر این اساس بایستی ارزشیابی قیاسی شخصی، قیاسی جمعی و قیاسی استعارهای را به عنوان سه مرحله رسیدن به این دستاوردهای اصیل و پایدار مورد توجه و تأکید کلیدی مجامع و محافل علمی دانشگاهی قرار داد. رویکرد پرداخت به بداهه زمینهای در جهت تفکر خلاقیت در کلیهی ابعاد سنی، اجتماعی و شخصیتی میباشد. به همین دلیل در کلیه کتابها و زمینههای درسی باید از آن استفاده کرد. بداهه زمینهای است که میتواند جامعه را به سوی توسعه پایدار فرهنگی و هنری و اجتماعی سوق دهد.
بر این اساس هر اندازه بداهه بتواند زیرساختهای اجتماعی را براساس یک رویکرد منطقی و متناسب با جامعهشناختی رشد دهد، امکان تبلور ایده و خلاقیت در جامعه افزایش پیدا میکند. خانواده اساسیترین نهادی است که میتواند در زمینهی تجلی بداهه در فرزندان تأثیر داشته باشد. مشروط بر آنکه دیکتاتوری خانوادگی کنار گذاشته شود و مشارکت و دموکراسی جمعی جای آن را بگیرد. اصول دیگری نیز وجود دارد که تأثیر زیادی در بروز خلاقیت افراد دارد از جمله اینکه محیط زندگی و خانه باید آرام باشد طوریکه فرزندان احساس کنند که قشنگترین مکان محیط دلپذیر خانه است.
اصل بعدی ارتباط مؤثر و معنادار و در واقع دوطرفه است و از اصول مهم دیگر برقراری ارتباط کاملاً حقیقی است که مانع از ایجاد رفتار دوگانه میشود. ارتباط عملی مرحلهی بعدی است که هر چه بیشتر باشد تأثیر آن افزایش پیدا خواهد کرد.
بسترسازی از اصول مهم و در واقع اصلاح رفتار است. اگر رفتارها اصلاح نشوند نمیتوان خلاقیت و بداههپردازی و نبوغ را ترویج کرد و مرحلهی بعد هم شامل اصل اثربخشی است که باز هم ارتباطی معنادار و دو طرفه میباشد.
لزوم رعایت و پرورش بداههپردازی در آموزش و پرورش موردی است که توجه به آن بسیار حائز اهمیت است. همانطور که میدانیم بداههپردازی از اصول مهم تعلیم و تربیت است ولی چون سیستم آموزشی ما ضعیف است به این اصل چندان توجه نمیشود و تعلیم و تربیت و آموزش و تدریس به صورت الگوبرداری و دیکته کردن است.کپی کردن و تقلید و مطالب کلیشهای که فقط انتقال پیدا میکند برخلاف اصول خلاقیت و نبوغ و بداههپردازی است.
در سیستم و نظام آموزش و پرورش ما هنرِ رانش بیشتر از دانش است یعنی راندهشدگی از هنر بیشتر از خواندهشدگی به هنر میباشد چون اگر در نظر بگیریم اصیلترین عنصر هنری آفرینشگری هنری است فردی که هنری را میآموزد صرفاً اکتساب هنری کرده مهم آمیختن تجربیات با خلاقیت فرد است که منجر به آفرینشگری هنری میشود.
بنابراین خودِ تجربی فرد است که باید بیافریند نه خود اکتسابی فرد. ما باید هدفمان تقویت آموختههای کلاسیک و خودِ اکتسابی فرد باشد و خود تجربی او نیازمند حس کردن هستی است زیرا هر هنرمندی که ارتباط مؤثرتری با هستی داشته باشد هنرش اصیلتر خواهد بود.
هیچ فردی کاملاً به خلاقیت نمیرسد بلکه خلاقیت نسبی است و توجه به اصل ظرفیت خلاقیت و پیشرفت در این حیطه حائز اهمیت میباشد. یکی از شروط خلاقیت این است که نبوغ فرد به دیگران انتقال پیدا کند اگر خلاف این باشد فرد خلاق فرد نابغهای نیست.
بر این اساس هر اندازه بداهه بتواند زیرساختهای اجتماعی را براساس یک رویکرد منطقی و متناسب با جامعهشناختی رشد دهد، امکان تبلور ایده و خلاقیت در جامعه افزایش پیدا میکند. خانواده اساسیترین نهادی است که میتواند در زمینهی تجلی بداهه در فرزندان تأثیر داشته باشد. مشروط بر آنکه دیکتاتوری خانوادگی کنار گذاشته شود و مشارکت و دموکراسی جمعی جای آن را بگیرد. اصول دیگری نیز وجود دارد که تأثیر زیادی در بروز خلاقیت افراد دارد از جمله اینکه محیط زندگی و خانه باید آرام باشد طوریکه فرزندان احساس کنند که قشنگترین مکان محیط دلپذیر خانه است.
اصل بعدی ارتباط مؤثر و معنادار و در واقع دوطرفه است و از اصول مهم دیگر برقراری ارتباط کاملاً حقیقی است که مانع از ایجاد رفتار دوگانه میشود. ارتباط عملی مرحلهی بعدی است که هر چه بیشتر باشد تأثیر آن افزایش پیدا خواهد کرد.
بسترسازی از اصول مهم و در واقع اصلاح رفتار است. اگر رفتارها اصلاح نشوند نمیتوان خلاقیت و بداههپردازی و نبوغ را ترویج کرد و مرحلهی بعد هم شامل اصل اثربخشی است که باز هم ارتباطی معنادار و دو طرفه میباشد.
لزوم رعایت و پرورش بداههپردازی در آموزش و پرورش موردی است که توجه به آن بسیار حائز اهمیت است. همانطور که میدانیم بداههپردازی از اصول مهم تعلیم و تربیت است ولی چون سیستم آموزشی ما ضعیف است به این اصل چندان توجه نمیشود و تعلیم و تربیت و آموزش و تدریس به صورت الگوبرداری و دیکته کردن است.کپی کردن و تقلید و مطالب کلیشهای که فقط انتقال پیدا میکند برخلاف اصول خلاقیت و نبوغ و بداههپردازی است.
در سیستم و نظام آموزش و پرورش ما هنرِ رانش بیشتر از دانش است یعنی راندهشدگی از هنر بیشتر از خواندهشدگی به هنر میباشد چون اگر در نظر بگیریم اصیلترین عنصر هنری آفرینشگری هنری است فردی که هنری را میآموزد صرفاً اکتساب هنری کرده مهم آمیختن تجربیات با خلاقیت فرد است که منجر به آفرینشگری هنری میشود.
بنابراین خودِ تجربی فرد است که باید بیافریند نه خود اکتسابی فرد. ما باید هدفمان تقویت آموختههای کلاسیک و خودِ اکتسابی فرد باشد و خود تجربی او نیازمند حس کردن هستی است زیرا هر هنرمندی که ارتباط مؤثرتری با هستی داشته باشد هنرش اصیلتر خواهد بود.
هیچ فردی کاملاً به خلاقیت نمیرسد بلکه خلاقیت نسبی است و توجه به اصل ظرفیت خلاقیت و پیشرفت در این حیطه حائز اهمیت میباشد. یکی از شروط خلاقیت این است که نبوغ فرد به دیگران انتقال پیدا کند اگر خلاف این باشد فرد خلاق فرد نابغهای نیست.
همانطور که قبلاً ذکر شد بداهه پدیدهای است که برای آن از قبل آمادگی نداریم و بدون اینکه ساختار و سازماندهی قبلی به ذهن داده باشیم، شروع به پدیدآوردن میکنیم. بداهه یعنی چیزی را از نو شروع کردن و از اول بدون پیشزمینهای آغازکردن. نوعی از بداهه که تحت عنوان بداهههای لفظی زبانی از آن یاد میشود شامل کلماتی است که بهطور بداهه از زبان خارج میشود. اما آنچه باعث بهوجودآمدن بداهه لفظی زبانی میشود نوع دیگری از بداهه است که بداهههای بدن حرکتی نامیده میشود.
بهطور مثال با دیدن یک پدیدهی حیرتانگیز در ما حسی بهوجود میآید که نهایتاً ممکن است کلماتی هم به صورت بداهه از زبان ما خارج شود. بخش اول یعنی دیدن یک پدیدهی حیرتبرانگیز برای ما بداههی بدن حرکتی است و بخش دوم که ادای کلمات به طور بداهه میباشد همان بداهههای لفظی زبانی میباشد.
کل رویکردهای پانتومیم یا نمایشهای بدن حرکتی که افراد بدون آمادگی قبلی از خود نشان میدهند حرکاتی بداهه است و حرکاتی از قبل تنظیم شده است و برای آن نقشهی ذهنی از قبل در ذهن وجود نداشته است. اگر ما نتوانیم از بداهه استفاده کنیم در حقیقت فرآیند بداههپردازی در ما خاموش شده است و اگر این روند ادامه پیدا کند شخص به حالت دیکتاتوری میرسد و مرتباً دستور میدهد. این نیز خود ایجاد یک نوع بداهه است به نام بداهههای منفی. مثلاً اضطراب یک بداهه است. افرادی که کمتر کار میکنند بیشتر دچار اضطراب میشوند چون نمیدانند چه کاری انجام دهند.در نتیجه این افراد دچار عصبانیت میشوند که این نیز یک بداههی منفی است. پس نداشتن یک راه حل خلاق برای مشکل و عصبانی شدن سرانجام موجب آسیب رسیدن به شخص میشود. و اگر این بداهههای منفی کنترل نشوند منجر به بیماری و تخریب میگردند. چون جریان ذهن یک جریان بسیار مثبت و منفی است باید به نحو احسن از آن استفاده کنیم.
بعضی افراد با نوع نگاه و برخوردشان پیام منفی به فرد القا میکنند بهخصوص در محیط آموزشی مثل مدرسه این نکته بسیار اهمیت دارد. چون هدف ایجاد بداهه و خلاقیت در دانشآموزان است باید در نظام آموزشی رفتار مسئولان موجب ایجاد بداهههای مثبت گردد نه منفی. ما باید سعی کنیم واکنشهای عاطفی هیجانی خود را بروز دهیم ولی ما ۹۰% این واکنشها را به خاطر رضایت پدر، مادر، مدیر، مسئول، بزرگتر سانسور میکنیم و همهی اینها زیربنای افسردگی و دلمردگی است، بداههپردازی عاطفی که نوعی دیگر از بداهه میباشد در بُعد کودکی ماست و اگر ما از بروز احساسات خود جلوگیری کنیم و دچار افسردگی شویم بداههپردازی عاطفی در ما خاموش خواهد شد. زیرا توجه، ارزشگذاری و ایجاد هیجان عمیق در عاطفه همیشه زمینهساز بروز و تبلور بداهههای عاطفی به شکل هوش هیجانی میباشد، ولی با پیدایش افسردگی حالت بدون پاسخ و سردی در روح و کنش انسانی حاکم میگردد که دیگر مجال و فرصت بروز بداهه عاطفی را به ما نمیدهد.
فردی که به محرکها به خوبی پاسخ میدهد دارای تجسم فضائی فیالبداهه است و این نوع دیگری از انواع بداهه است با عنوان بداههپردازی تجسمی فضایی. یک طراح، یک مینیاتوریست یا یک کاریکاتوریست وقتی اثری را خلق میکنند دارای ارزش فطری بسیار بالایی است نسبت به کارهائیکه کلیشهای انجام میشود. خلق یک اثر بسیار با اصل فرد نزدیک است.
انواع فیالبداهه در انواع هوشهای چندگانه است فردی به نام هاوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد انواع این هوشها را پیشنهاد کرده میگوید اولین هوشی که ما با آن آشنا میشویم هوش تجسمی فضائی است. بدیننحو که با دیدن یک پدیده ما یک نقشهی ذهنی از آن میسازیم و بعد از ترکیب نقشههای ذهنی یک نقشه ذهنی برای خود طراحی میکنیم و با این نقشه تعاملهای خود را تنظیم میکنیم و این همان هوش تجسمی فضایی است که بعضیها در آن قوی و بعضی ضعیفتر هستند. تمرینهای تجسمی فضایی در جامعهی ژاپنی به شدت وجود دارد و مبتنی بر این است که بین تمام پدیدهها یک معنی استقرایی از طریق تفکر پیدا کنند.
خیلی جالب است که بدانیم گاهی اوقات سکوت، نگاه کردن، فکر کردن و یا یک رودخانه را دنبال کردن و همین پدیدههای بصری فیالبداهه است که در ما خلاقیت ایجاد میکند. همهی اینها تصاویری است که بداهه تجسمی فضایی را در ما زیاد میکند. نوعی بداهههای رؤیایی وجود دارد و آن زمانی است که ما در خواب هستیم چون وقتی در خوابیم همه چیز بداهه است وقتی خواب به شکل هیجانهای مضطربکننده به سراغ ما میآید فیالبداهه است پس هیجان احساسات فروریخته فیالبداهه در درون ماست. وجود ریشههای درونی و بیرونی میتواند احساسات فیالبداهه را به احساسات منظم و یا نامنظم تبدیل کند. افرادی که دنیای پیرامون خود را به طور منظم حس میکنند دارای ثبات روانی هستند. راهحلهای بداهه از مکانیسمهای تخلیه استرس است. مثلاً گاهی اوقات که عصبانی میشویم با نقاشی کشیدن یعنی این راهحل روانی انتخابی، استرس خود را تخلیهی میکنیم. پس نتیجه میگیریم که مکانیسمهای روانی فیالبداهه است.
خیلی جالب است که بدانیم گاهی اوقات سکوت، نگاه کردن، فکر کردن و یا یک رودخانه را دنبال کردن و همین پدیدههای بصری فیالبداهه است که در ما خلاقیت ایجاد میکند. همهی اینها تصاویری است که بداهه تجسمی فضایی را در ما زیاد میکند. نوعی بداهههای رؤیایی وجود دارد و آن زمانی است که ما در خواب هستیم چون وقتی در خوابیم همه چیز بداهه است وقتی خواب به شکل هیجانهای مضطربکننده به سراغ ما میآید فیالبداهه است پس هیجان احساسات فروریخته فیالبداهه در درون ماست. وجود ریشههای درونی و بیرونی میتواند احساسات فیالبداهه را به احساسات منظم و یا نامنظم تبدیل کند. افرادی که دنیای پیرامون خود را به طور منظم حس میکنند دارای ثبات روانی هستند. راهحلهای بداهه از مکانیسمهای تخلیه استرس است. مثلاً گاهی اوقات که عصبانی میشویم با نقاشی کشیدن یعنی این راهحل روانی انتخابی، استرس خود را تخلیهی میکنیم. پس نتیجه میگیریم که مکانیسمهای روانی فیالبداهه است.
در اقسام بداههی هوش لفظی زبانی ـ هوش منطقی ریاضی ـ هوش تجسمی فضایی ـ هوش وزنی موسیقیایی ـ هوش بدن حرکتی ـ هوش درون فردی و برون فردی و انواع هوشهایی که هاوارد گارنر به آنها معتقد است اصل اول بروزش داشتن فرصت بداههی فرد است.
در حوزه وزنی موسیقیایی تمام انواع موسیقیهایی که ساخته میشوند و دارای وزن هستند از نوع بداههپردازی وزنی ـ موسیقیایی میباشند. در جمعبندی موارد ذکر شده باید گفت بداهه حرکتی است آفرینشی، خلقی و نواندیشی و نوآوری که قبلاً تجربهی آن را نداشتهایم و خود را برای آن آماده نکردهایم و به اشکال مختلف بروز پیدا میکند.بداههی موسیقیایی که در هوش وزنی موسیقیایی است. بداههی تصویری که در هوش تجسمی فضایی است. بداههی نوشتاری که در هوش لفظی زبانی است. بداههی ارتباطی که در هوش برونفردی است. بداههی تفکری که در هوش درون فردی است. بداهه دارای نظم و طراحی سازمانی، ساخت یا برنامهریزی که در هوش منطقی ریاضی است همچنین هر رویکردی از این بداههها یک نوع تأثیر عمیق را بر اطراف ما میگذارد.
وقتی ما از بداهه صحبت میکنیم یعنی پیدایش حالت، شکل و تصویری که از قبل وجود نداشته ولی این امکان وجود دارد که اصلاً خلاق نباشد. مثلاً خطخطی کردن یک کاغذ بدون هدف ذهنی یک کار بداهه است و ممکن است خلاق نباشد امکان دارد که بینظیر باشد و دارای الگو و ساخت منطقی و حاوی پیام باشد و عناصر سیال بودن، انعطافپذیری و اصالت را داشته باشد در اینصورت خلاقانه است ولی در غیر اینصورت خلاق نیست. ب
داهه یکی از راهکارهای حیات سالم بشر است اما تنها راهکار نیست. اگر بشر امروزی تکامل میخواهد و خواهان سلامتی و تعامل است بهترین راه ارتباط بهینه با بداهه است که نتیجهی آن بهداشت روانی بیشتر این افراد است. اگر بداهه اصلی برای کارکردهای هنری باشد، هنر آفرینش و تأثیرگذاری آن برای مخاطب خیلی بیشتر خواهد شد.
اصول بداهه درواقع به یک گروه خاص و یک زمان خاص و یک فکر خاص محدود نمیشود و نمیتوان گفت فقط یک رشتهی خاص قابلیت بداههپردازی دارد. امروزه صاحبنظران تعلیم و تربیت بداههپردازی را بیشتر از بحث تعلیم و تربیت مطرح میکنند. رمز موفقیت هر شخصی در این است که از همان دوران کودکی به بداههپردازی توجه کند اگر چنانچه از دورهی خاصی شروع شود کاربرد کمتری در زندگی خواهد داشت و حیطهی عمل فرد محدودتر خواهد شد. بسیاری از برخوردها در بداههپردازی میتواند شخصیت و روان فرد را نشان دهد پس اولین اصل درواقع بداههپردازی از باب خلاقیت و اصل توجه به زمان و بُعد عاطفی افراد است.
باید برای افراد موقعیتی را ایجاد کرد که از نظر عاطفی تقویت شوند نه اینکه آنها را با اعمالشان مورد سرزنش قرار دهیم چون در همان ابتدا توانمندی آنان از بین خواهد رفت؛ به نوعی باید خودمان را با هر سن و موقعیتی تطبیق دهیم تا باعث سرکوب توانائیهای افراد نشویم.
دومین اصل بُعد انگیزشی است. از نظر روانشناسان مهمترین عامل برای رسیدن به هدف انگیزه است و این عامل از موارد بسیار مهم در بداهه میباشد. اگر قصد ما تربیت بچههایی است که افراد توانمند، خلاق، کاوشگر، باهوش به دنبال راه حل برای مسائل مختلف بشوند باید انگیزه را در این افراد تقویت کنیم. این تقویت انگیزه میتواند مادی باشد یا معنوی که بستگی به شرایط خاص آن موقعیت دارد.
وقتی ما از بداهه صحبت میکنیم یعنی پیدایش حالت، شکل و تصویری که از قبل وجود نداشته ولی این امکان وجود دارد که اصلاً خلاق نباشد. مثلاً خطخطی کردن یک کاغذ بدون هدف ذهنی یک کار بداهه است و ممکن است خلاق نباشد امکان دارد که بینظیر باشد و دارای الگو و ساخت منطقی و حاوی پیام باشد و عناصر سیال بودن، انعطافپذیری و اصالت را داشته باشد در اینصورت خلاقانه است ولی در غیر اینصورت خلاق نیست. ب
داهه یکی از راهکارهای حیات سالم بشر است اما تنها راهکار نیست. اگر بشر امروزی تکامل میخواهد و خواهان سلامتی و تعامل است بهترین راه ارتباط بهینه با بداهه است که نتیجهی آن بهداشت روانی بیشتر این افراد است. اگر بداهه اصلی برای کارکردهای هنری باشد، هنر آفرینش و تأثیرگذاری آن برای مخاطب خیلی بیشتر خواهد شد.
اصول بداهه درواقع به یک گروه خاص و یک زمان خاص و یک فکر خاص محدود نمیشود و نمیتوان گفت فقط یک رشتهی خاص قابلیت بداههپردازی دارد. امروزه صاحبنظران تعلیم و تربیت بداههپردازی را بیشتر از بحث تعلیم و تربیت مطرح میکنند. رمز موفقیت هر شخصی در این است که از همان دوران کودکی به بداههپردازی توجه کند اگر چنانچه از دورهی خاصی شروع شود کاربرد کمتری در زندگی خواهد داشت و حیطهی عمل فرد محدودتر خواهد شد. بسیاری از برخوردها در بداههپردازی میتواند شخصیت و روان فرد را نشان دهد پس اولین اصل درواقع بداههپردازی از باب خلاقیت و اصل توجه به زمان و بُعد عاطفی افراد است.
باید برای افراد موقعیتی را ایجاد کرد که از نظر عاطفی تقویت شوند نه اینکه آنها را با اعمالشان مورد سرزنش قرار دهیم چون در همان ابتدا توانمندی آنان از بین خواهد رفت؛ به نوعی باید خودمان را با هر سن و موقعیتی تطبیق دهیم تا باعث سرکوب توانائیهای افراد نشویم.
دومین اصل بُعد انگیزشی است. از نظر روانشناسان مهمترین عامل برای رسیدن به هدف انگیزه است و این عامل از موارد بسیار مهم در بداهه میباشد. اگر قصد ما تربیت بچههایی است که افراد توانمند، خلاق، کاوشگر، باهوش به دنبال راه حل برای مسائل مختلف بشوند باید انگیزه را در این افراد تقویت کنیم. این تقویت انگیزه میتواند مادی باشد یا معنوی که بستگی به شرایط خاص آن موقعیت دارد.
اصل سوم اصل موقعیتی است یعنی موقعیت افراد خود، عاملی است برای بداههپردازی. در مواقعی که لازم است باید برای افراد موقعیتی را ایجاد کنیم تا فرد وارد مرحلهی بداههپردازی گردد.
اصل چهارم اصل سرایت است. اگر شخصی کاری را انجام دهد که از انجام آن عمل لذت نبرد ولی از این طریق بتواند حس مثبت یا منفی را به دیگران القا کند نشاندهندهی اصل سرایت است.
اصل پنجم اصل فضاشکنی است. این بدان معنی است که برای ایجاد جو خلاق و بروز بداههپردازی باید محیط و فضا را به نحوی تغییر داد تا از حالت اولیه به صورتی جدید تغییر یابد.
اصل ششم اصل قیاس است. وقتی بچهها خودشان را به جای افراد دیگر قرار میدهند و در بازیهایشان نقشهای مختلف میپذیرند در واقع خود را با دیگران مقایسه میکنند و همین باعث بروز توانمندی در آنها میشود و مسئولیتپذیری آنان را افزایش میدهد.
اصل پنجم اصل فضاشکنی است. این بدان معنی است که برای ایجاد جو خلاق و بروز بداههپردازی باید محیط و فضا را به نحوی تغییر داد تا از حالت اولیه به صورتی جدید تغییر یابد.
اصل ششم اصل قیاس است. وقتی بچهها خودشان را به جای افراد دیگر قرار میدهند و در بازیهایشان نقشهای مختلف میپذیرند در واقع خود را با دیگران مقایسه میکنند و همین باعث بروز توانمندی در آنها میشود و مسئولیتپذیری آنان را افزایش میدهد.
در بداهه یک نظر وجود دارد و آن این است که بداهه امری فردی نیست بلکه بداههپردازی گروهی عامل مهمی در افزایش توانمندی افراد است. بسیاری از تغییر رفتارها و واکنشها و یادگیریها روی حافظهی جمعی اثرگذار است. پس بداهه در درجهی اول فردی و در مرحلهی دوم بیانگر هویت جمع میباشد.
صاحبنظران تعلیم و تربیت بداهه را مهمترین اصل برای رشد تعلیم و تربیت میدانند و میگویند بداهه باید در تمام رفتارهای یک فرد به صورت فراگیر مشاهده شود. یعنی هر چقدر افراد از بداهه بیشتر استفاده کنند انسانهایی با توانمندی بالاتر و بیشتری خواهند بود و بهراحتی تصمیمگیری میکنند. اینگونه افراد بدون فکرکردن میتوانند یک فکر عالی و خوب ارائه کنند و این براساس تجربیات گذشته است و در کودکان تا حدودی براساس تصویر ذهنی آنان میباشد. اگر تصویر ذهنیای که ما به کودک ارائه میکنیم خوب باشد بداههپردازی او کاملاً مثبت خواهد بود.
در مورد نقش اسطوره در بداههپردازی باید گفت: با توجه به اینکه اسطوره در ذات میباشد براساس تحقیقات اسطوره بخشی از ناخودآگاه جمعی ماست. یعنی در اصل اگر ما اسطوره را به عنوان قسمتهای کهن عمومی رفتار انسانی در نظر بگیریم پیوسته ناخودآگاههای جمعی ما را تحت تأثیر خودشان قرار میدهند. به همین دلیل اسطورهها در بستر اصلی اندیشه، تفکر و رفتار را تحت تأثیر قرار میدهند. چون بداهه با اندیشه، تفکر، رفتار، عاطفه ارتباط متقابل دارد پس این ارتباط یک ارتباط ریشهای است. به همین دلیل هر چقدر ناخودآگاه جمعی یک انسان قویتر، مسلطتر، گستردهتر و دامنهی بروز بیشتری پیدا کند، بداهه و در نتیجه بداهههای ریشهای یا اسطورهای بداهه افزوده خواهد شد.
توصیفها، استعارهها و سمبلها و هر چیزی که انتزاع و تفکر انتزاعی را در بداهه مطرح میکند دارای ریشهای در اندیشهها و عواطف اسطورهای ماست. به همین دلیل در جمعیتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و مردمشناسی و تاریخ تمدنها بداهه بیشتر در اقوامی به چشم میخورد که صفاتی مثل شجاعت، ابراز وجود، جهانگشایی، جهان شمولی، جاودانگی، گیرایی، نفوذناپذیری و تغییرپذیری را در خود داشتند.
صاحبنظران تعلیم و تربیت بداهه را مهمترین اصل برای رشد تعلیم و تربیت میدانند و میگویند بداهه باید در تمام رفتارهای یک فرد به صورت فراگیر مشاهده شود. یعنی هر چقدر افراد از بداهه بیشتر استفاده کنند انسانهایی با توانمندی بالاتر و بیشتری خواهند بود و بهراحتی تصمیمگیری میکنند. اینگونه افراد بدون فکرکردن میتوانند یک فکر عالی و خوب ارائه کنند و این براساس تجربیات گذشته است و در کودکان تا حدودی براساس تصویر ذهنی آنان میباشد. اگر تصویر ذهنیای که ما به کودک ارائه میکنیم خوب باشد بداههپردازی او کاملاً مثبت خواهد بود.
در مورد نقش اسطوره در بداههپردازی باید گفت: با توجه به اینکه اسطوره در ذات میباشد براساس تحقیقات اسطوره بخشی از ناخودآگاه جمعی ماست. یعنی در اصل اگر ما اسطوره را به عنوان قسمتهای کهن عمومی رفتار انسانی در نظر بگیریم پیوسته ناخودآگاههای جمعی ما را تحت تأثیر خودشان قرار میدهند. به همین دلیل اسطورهها در بستر اصلی اندیشه، تفکر و رفتار را تحت تأثیر قرار میدهند. چون بداهه با اندیشه، تفکر، رفتار، عاطفه ارتباط متقابل دارد پس این ارتباط یک ارتباط ریشهای است. به همین دلیل هر چقدر ناخودآگاه جمعی یک انسان قویتر، مسلطتر، گستردهتر و دامنهی بروز بیشتری پیدا کند، بداهه و در نتیجه بداهههای ریشهای یا اسطورهای بداهه افزوده خواهد شد.
توصیفها، استعارهها و سمبلها و هر چیزی که انتزاع و تفکر انتزاعی را در بداهه مطرح میکند دارای ریشهای در اندیشهها و عواطف اسطورهای ماست. به همین دلیل در جمعیتشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و مردمشناسی و تاریخ تمدنها بداهه بیشتر در اقوامی به چشم میخورد که صفاتی مثل شجاعت، ابراز وجود، جهانگشایی، جهان شمولی، جاودانگی، گیرایی، نفوذناپذیری و تغییرپذیری را در خود داشتند.
در تحلیل این موضوع باید بدانیم که بیشترین سهم بداهه در بداهه به خودآگاه اختصاص دارد و آن خودآگاهی است که حالت روان پیدا کرده شخص، خودِ خودش را به سادگی بروز میدهد و تمام قابلیتها و عواطف و ترکیب کلمات، تجسم فکر و نمادهای فکری خود را ابراز میکند.
اصل هفتم در بداههپردازی اصل، ابراز وجود است. کسانیکه از توانمندیهای ابراز وجود بالا در بداهه برخوردار هستند در واقع در مرحلهی بالایی از رشد قرار دارند. بداههپردازی به فرد کمک میکند تا بتواند از طریق ابراز وجود کردن جایگاه خویش را در جامعه ارتقاء دهد. پس یک رابطهی تنگاتنگ بین بداههپردازی و ابراز وجود، وجود دارد. در نتیجهگیری باید گفت که کسی که بیشتر توان ابراز وجود داشته باشد یعنی بیشتر از بداهه استفاده میکند و برعکس هر کسی که کمتر توان ابراز وجود داشته باشد کمتر از بداههپردازی استفاده میکند.
۱) اصول بداهه در اصل همان اصول تعلیم و تربیت و رشد فرهیختهسازی جامعه و فرد است.
۲) اصول بداهه به اصول پرورش استعدادهای انسانی نیز برمیگردد بنابراین اصول مشترکی که بین پرورش استعدادهای انسانی و تعلیم و تربیت وجود دارند جزء اصول بداهه محسوب میشوند.
۳) اصل آزادگذاری خویشتن در ابراز اندیشه، ابراز احساسات، ابراز عاطفه یکی از اصول زیربنایی بداههپردازی است.
۴) ایجاد تکنولوژی آموزشی زمینهساز در پیدایش بداهه است.
۵) اصل وجود سرایت و الگوهای محیطی و فضاهای محیطی در پرورش بداهه از دیگر اصولی است که میتواند زمینهی بداههپردازی را به شدت افزایش دهد.
۶) اصل ارتباط انسانی و روابط سیال و اصیل از دیگر اصولی است که میتواند زمینهی پرورش بداهه را ایجاد نماید.
۷) هیجانپذیری و مدیریت هیجان، ایجاد فضاهای هیجانی و زمینههای تخریبی هیجانی در جامعه، خانواده و شرایط آموزشی از دیگر اصول بسترساز و زمینهساز بداههپردازی و افزایش بداهه است.
۸) مقاومتهای فنی، ادراکی، انسانی، سه مقاومت هستند که زمینههای پرورش بداهه را بیشتر میکنند. بداههپرداز کسی است که به جای اندیشیدن به دیگران خود را در مقابل دیگران آزاد میگذارد تا بتواند آزمایش کند حتی اگر خطا کند میخواهد به این نتیجه برسد که توان انجام خطای قطعی را دارد یا نه.
۹) در برنامهریزی آموزشی و تربیتی باید بداهه را به عنوان یک اصل کارکردی در ارزشیابی در نظر بگیرند و هیچ نوع ارزشیابی به غیر از ارزشیابی مبتنی بر تفکر و اگر نمیتواند این کارکرد را مورد سنجش قرار دهد.
۱۰) اصل بداهه براساس تمثیل است، یعنی توانمندی فرد در تمثیل در بداههپردازی ارائه میگردد.
۱) اصول بداهه در اصل همان اصول تعلیم و تربیت و رشد فرهیختهسازی جامعه و فرد است.
۲) اصول بداهه به اصول پرورش استعدادهای انسانی نیز برمیگردد بنابراین اصول مشترکی که بین پرورش استعدادهای انسانی و تعلیم و تربیت وجود دارند جزء اصول بداهه محسوب میشوند.
۳) اصل آزادگذاری خویشتن در ابراز اندیشه، ابراز احساسات، ابراز عاطفه یکی از اصول زیربنایی بداههپردازی است.
۴) ایجاد تکنولوژی آموزشی زمینهساز در پیدایش بداهه است.
۵) اصل وجود سرایت و الگوهای محیطی و فضاهای محیطی در پرورش بداهه از دیگر اصولی است که میتواند زمینهی بداههپردازی را به شدت افزایش دهد.
۶) اصل ارتباط انسانی و روابط سیال و اصیل از دیگر اصولی است که میتواند زمینهی پرورش بداهه را ایجاد نماید.
۷) هیجانپذیری و مدیریت هیجان، ایجاد فضاهای هیجانی و زمینههای تخریبی هیجانی در جامعه، خانواده و شرایط آموزشی از دیگر اصول بسترساز و زمینهساز بداههپردازی و افزایش بداهه است.
۸) مقاومتهای فنی، ادراکی، انسانی، سه مقاومت هستند که زمینههای پرورش بداهه را بیشتر میکنند. بداههپرداز کسی است که به جای اندیشیدن به دیگران خود را در مقابل دیگران آزاد میگذارد تا بتواند آزمایش کند حتی اگر خطا کند میخواهد به این نتیجه برسد که توان انجام خطای قطعی را دارد یا نه.
۹) در برنامهریزی آموزشی و تربیتی باید بداهه را به عنوان یک اصل کارکردی در ارزشیابی در نظر بگیرند و هیچ نوع ارزشیابی به غیر از ارزشیابی مبتنی بر تفکر و اگر نمیتواند این کارکرد را مورد سنجش قرار دهد.
۱۰) اصل بداهه براساس تمثیل است، یعنی توانمندی فرد در تمثیل در بداههپردازی ارائه میگردد.
ما در هر جامعهای باید سه دوره از انقلاب را طی نماییم تا بتوانیم به تعالی برسیم.
اولین انقلاب انقلاب سیاسی اجتماعی است که مردم در آن ساختار قدرت را به هم میزنند تا براساس یک ساختار جدید، قدرت انسانها در یک رابطهی اجتماعی قرار بگیرد رابطهای که تازه باشد تا از آن هویتیابی کنند چون در روابط قدیمی خود احساس گمگشتگی میکنند و هویت خود را در خطر میبینند.
دومین انقلابی که تجربه میکنند انقلاب فرهنگی است. در انقلاب فرهنگی به نوعی مفاهیم، ارزشها، معانی، دیدگاهها و برداشتهای انسانها دستخوش تغییر قرار میگیرد مثلاً مفهوم آموختن از اندوختن دور میشود. میگویند هر فردی که زیاد اندوخت فردآموخته و فرهیختهای نیست.
اگر کسی واقعیتها را بیشتر حس کند و زندگی و اطرافش را درک کند اوست که بهتر به نتیجه رسیده است.
اگر کسی واقعیتها را بیشتر حس کند و زندگی و اطرافش را درک کند اوست که بهتر به نتیجه رسیده است.
مرحلهی سومی که هر انقلاب برای پایداریش نیاز دارد این است که بعد از انقلاب اجتماعی و فرهنگی به انقلاب فردی و روحی برسد.یعنی افراد باید در این مرحله سعی در تغییر خودشان داشته باشند نه جایگاه اجتماعی و ساختار قدرت و یا حتّی فرهنگشان. پس بداهه به نوعی انقلاب فردی است، که هر فردی باید این انقلاب در درونش رخ دهد. بداهه یعنی خودت یعنی آنچه که از شخص میتراود، به بار مینشیند، به نتیجه میرسد، بروز پیدا میکند و توجه مییابد. اگر فرد برخلاف آنچه گفته شد، باشد و صرفاً تقلید کند و الگوبرداری نماید این ضدبداهه است و این یعنی از بین رفتن هویت فردی که فرد دیگر خودش نیست.
در موضع فرهنگ و هنر، بداهه ما را به سوی اینکه خودمان باشیم سوق میدهد. نقاشی و شعر و موسیقی و اثر هنری ما از آنِ خودِ ما باشد. فرهنگ و دیدگاه ما برآمده از خودِ ما باشد. باید در وجود ما حسی وجود داشته باشد تا ما بتوانیم به گذشتهی اصیل خود وصل باشیم. ما اگر چیزی به نام تحوّل را در نظر بگیریم با بداهه شدیداً در ارتباط است چون بداهه انسان را حیرتزده میکند و با تغییر و تکامل و توسعه در ارتباط است. انقلاب فرهنگی چیزی جز توسعه و تکامل در ساختارهای فرهنگی و هنری جامعه نیست.
اگر ما نتوانیم یک تولید فرهنگی هنری داشته باشیم یعنی نتوانستهایم پیام ریشهداری داشته باشیم. اگر پدیدهای به نام فراتر از حس معمول در فرد ایجاد شود چیزی به نام فراشناخت، فرافهم، فرامعرفت، فرادرک، فراشخصیت در او بهوجود خواهد آمد. اگر عناصر گوناگونی را در بحث اخلاق جامعه، هنر جامعه، فرهنگ جامعه، تجارت جامعه، در نظر بگیریم میبینیم همهی اینها به اصل اصیل آفرینندگی درونی که همان بداهه است رجوع میکند و اگر بداهه وجود نداشته باشد انسان نمیتواند پاسخگو باشد. در یک جامعه یکرنگی، صداقت، سادگی، سلامت و احساس آرامش همه تجلّیات یک انقلاب فرهنگی است و باید ایجاد گردد.
اگر ما نتوانیم یک تولید فرهنگی هنری داشته باشیم یعنی نتوانستهایم پیام ریشهداری داشته باشیم. اگر پدیدهای به نام فراتر از حس معمول در فرد ایجاد شود چیزی به نام فراشناخت، فرافهم، فرامعرفت، فرادرک، فراشخصیت در او بهوجود خواهد آمد. اگر عناصر گوناگونی را در بحث اخلاق جامعه، هنر جامعه، فرهنگ جامعه، تجارت جامعه، در نظر بگیریم میبینیم همهی اینها به اصل اصیل آفرینندگی درونی که همان بداهه است رجوع میکند و اگر بداهه وجود نداشته باشد انسان نمیتواند پاسخگو باشد. در یک جامعه یکرنگی، صداقت، سادگی، سلامت و احساس آرامش همه تجلّیات یک انقلاب فرهنگی است و باید ایجاد گردد.
نهایتاً ما در بداهه به آفریدنِ آفریدن میرسیم. اینگونه انسانها خستگیناپذیرند و پیوسته شاد و فعّال هستند.
چکیده مطالب سلسله مباحث هنر